حاجتمندی

hājatmandi

معنی

نیازمندی، احتیاج.

مترادف

۱. بینوایی، تهیدستی، فقر
۲. احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن ≠ بینیازی

جست‌وجوی دقیق

حاجتمندی

لغت‌نامه دهخدا

حاجتمندی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) نیاز. افتقار.احتیاج : و گفته اند: «حاجتمندی دوم اسیری است ». (قابوسنامه ). باب اول اندر شناختن سبب حاجتمندی مردم و دیگر جانوران بغذا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

حاجتمندی

فرهنگ فارسی عمید

نیازمندی، احتیاج.

حاجتمندی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بینوایی، تهیدستی، فقر ۲. احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن ≠ بینیازی

جست‌وجوی متن

احتیاج

فرهنگ فارسی عمید

نداشتن چیزی که مورد لزوم است؛ حاجت داشتن؛ نیازمند بودن؛ حاجتمندی؛ نیازمندی.

ضیور

لغت‌نامه دهخدا

ضیور.[ ض َ ] (ع اِمص ) حاجتمندی به چیزی . (منتهی الارب ).

احتیاج

فرهنگ فارسی معین

( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیازمند شدن ، حاجتمند شدن . 2 - (اِمص .) حاجتمندی ، نیازمندی . 3 - (اِ.) نیاز، حاجت .

احتیاج

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. حاجت، نیاز ۲. بینوایی، حاجتمندی، فقر، نیازمندی، وسن ۳. اقتضا، ضرورت، لزوم، نیاز، وجوب

چنبلی

لغت‌نامه دهخدا

چنبلی . [ چَم ْ ب َ ] (حامص ) حاجتمندی و گدایی را گویند. (برهان ) (آنندراج ). گدا را گویند. (جهانگیری ). احتیاج و درویشی و گدایی . (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبل شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

حاجتمندی

hājatmandi

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

حاجتمندی

لغت‌نامه دهخدا

حاجتمندی

فرهنگ فارسی عمید

حاجتمندی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی متن

احتیاج

فرهنگ فارسی عمید

ضیور

لغت‌نامه دهخدا

احتیاج

فرهنگ فارسی معین

احتیاج

فرهنگ مترادف و متضاد

چنبلی

لغت‌نامه دهخدا