چهاریکلغتنامه دهخداچهاریک . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) ربع. یک چهارم . یک قسمت از چهار قسمت چیزی . رُبُع. رَبیع. (منتهی الارب ): هزیع؛ مقدار یک چهاریک از شب . رجوع به چاریک و ربع و مُحَلّه شود.- چها
حارکلغتنامه دهخداحارک . [ رِ ] (ع اِ) سر کتف ستور. زوَرِ کتف اسب . (مهذب الاسماء). || رستنگاه یال اسب ازسوی پشت که سوار در دست گیرد. || استخوان میان دوش . استخوان دو دوش . استخوانی بلند از دو جانب دوش . || منتهای ما بین دو دوش . ج ، حوارک . || در عبارت ذیل معنی حارک اگر مصحف نباشد بتحقیق بر م
عارکلغتنامه دهخداعارک . [ رِ ] (ع ص ) شتر که از خراش آرنج بازویش بریده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || زن حائض . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
حارقانلغتنامه دهخداحارقان . [ رِ ] (ع اِ) دو رگ است در زبان . (مهذب الاسماء). دو رگ در زیر زبان . (بحر الجواهر).
حارقةلغتنامه دهخداحارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حارق . || آتش . (منتهی الارب ). || زن تنگ اندام . (مهذب الاسماء). زن تنگ شرم . (از منتهی الارب ). || زنی که زنان همسایه را دشنام بسیار دهد. (منتهی الارب ). || آن جا که ران بسرین پیوندد. (مهذب الاسماء). || زن که جماع دهد مرد را بنصف اسفل و ن
حارقانلغتنامه دهخداحارقان . [ رِ ] (ع اِ) دو رگ است در زبان . (مهذب الاسماء). دو رگ در زیر زبان . (بحر الجواهر).
حارقةلغتنامه دهخداحارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حارق . || آتش . (منتهی الارب ). || زن تنگ اندام . (مهذب الاسماء). زن تنگ شرم . (از منتهی الارب ). || زنی که زنان همسایه را دشنام بسیار دهد. (منتهی الارب ). || آن جا که ران بسرین پیوندد. (مهذب الاسماء). || زن که جماع دهد مرد را بنصف اسفل و ن