حاسدلغتنامه دهخداحاسد. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسد. رشگن . رشک برنده . رشک بر. حسدبرنده . حسود. صاحب حسد. حسدکننده . حقود. بدخواه . (دهار) (مهذب الاسماء). آنکه زوال نعمت غیر را تمنی کند. تمناکننده ٔ زوال نعمت کسی . باثر. (منتهی الارب ). ج ، حاسدون . حاسدین . حُسَّد. حُسّاد. حَسَدة <span c
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
حاسدافکنلغتنامه دهخداحاسدافکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) که حاسد را مغلوب سازد : الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یار جوی حاسدافکن .منوچهری .
حاسدونلغتنامه دهخداحاسدون . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) حاسدین . ج ِ حاسد : همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین . (تاریخ بیهقی ).
حاسدافکنلغتنامه دهخداحاسدافکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) که حاسد را مغلوب سازد : الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یار جوی حاسدافکن .منوچهری .
حاسدونلغتنامه دهخداحاسدون . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) حاسدین . ج ِ حاسد : همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین . (تاریخ بیهقی ).
متحاسدلغتنامه دهخدامتحاسد. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) یکدیگر را حسد کننده . (از آنندراج ). مر یکدیگر را حسد کننده و رشک برنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاسد شود.
تحاسدلغتنامه دهخداتحاسد.[ ت َ س ُ ] (ع مص ) یکدیگر را حسد کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر رشک بردن . (آنندراج ). حسد ورزیدن بعضی مر بعض را. (از قطر المحیط).