حاصرلغتنامه دهخداحاصر. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَصر و حَصَر. محصورکننده در حصارکننده . بازدارنده . || حصرکننده . شمارنده . || محصور بین حاصرین ....
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
منطقة ممنوعه،نوار آبیblue band, Côte d'Azurواژههای مصوب فرهنگستانخطی آبیرنگ و بدون شیب در قسمت پایین راهه/پیست که رکابزنان برای گرم کردن خود از آن استفاده میکنند
حاسرلغتنامه دهخداحاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسر. برهنه . (منتهی الارب ). || مبارز که زره و خود یا سپر نداشته باشد. (منتهی الارب ). مرد بی خود، مرد برهنه ٔ بی درع و جوشن و خود. بی زره . بی زره و بی خود. (مهذب الاسماء). مقابل مقنّع: حین قیل له اتلقی عدوک حاسراً. ج ، حُسّر. (منتهی الارب )
حاشرلغتنامه دهخداحاشر. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَشْر. گردکننده . (مهذب الاسماء).گردآورنده . (منتهی الارب ). ج ، حاشرون . || آنکه نخست خیزد روز رستخیز یعنی پیغامبر ما صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (مهذب الاسماء). آنکه نخست خیزد در روز قیامت . و آن لقب محمد صلوات اﷲ علیه است . یکی ازالقاب پیامب
شاددلیلغتنامه دهخداشاددلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) شاددل بودن : خار غم در ره پس شاددلی ممکن نیست کاژدها حاصر و من گنج گهر باز کنم . خاقانی .رجوع به شاد دل شود.
طاغیةلغتنامه دهخداطاغیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث طاغی . || سخت ستمکار. (منتهی الارب ). و بدین معنی تاء آخر کلمه را برای مبالغه بکلمه می افزایند. بیدادگر. (مهذب الاسماء). جبار عنید. (دهار). سخت ظالم . متمرد. خودکامه . || احمق متکبر. (منتهی الارب ). || (اِمص ) بیدادی . (مهذب الاسماء) (زمخشری ). ||
حاویلغتنامه دهخداحاوی . (اِخ ) نام کتاب معروف محمد زکریا که آنرا «الجامع الحاصر لصناعة الطب » و «حاصر صناعة الطب » و «الجامعالکبیر» و «الجامع» نیز نامند. کتاب الحاوی اعظم و اهم کتب مؤلفه ٔ محمدبن زکریای رازی است ، ابن العمید وزیر رکن الدوله ٔ دیلمی بعد از وفات رازی مسودات آنرا در ری بدست آور
جدهلغتنامه دهخداجده . [ ج ِ دَ ] (ع مص ) یافتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درک کردن . (از اقرب الموارد). وَجد. وجود. وِجدان . اِجدان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی پس از از دست دادن آن . (از اقرب الموارد). ظفربه بعد ذهابه . (اقرب الموارد). || خشم کردن .غض
برهانلغتنامه دهخدابرهان . [ ب ُ ] (ع اِ) حجت و بیان واضح . (منتهی الارب ). حجت روشن . (دهار). حجت . (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص . (غیاث ) (آنندراج ). ج ، بَراهین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس
محاصرلغتنامه دهخدامحاصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) حصاری کننده کسی را به جنگ . (آنندراج ). حصارکننده . (ناظم الاطباء). در حصار گیرنده . شهربند کننده . محاصره کننده .- محاصر شدن ؛ شهربند و در بندان کننده شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).