حبس البوللغتنامه دهخداحبس البول . [ ح َ سُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اُسر. شاشبند. شاشبندی . احتباس بول . احتقان . عسرالبول . در علاج آن در قرابادین آمده است : انیسون ، تخم کرفس از هر یک سه درم ، قندسفید چهار درم همه را کوفته و بیخته کفه زنند (یعنی کفلمه کنند) و نیم پیاله حلیب بزور ثلاثة یعنی تخم خیار
حبس البولفرهنگ فارسی عمیدعارضهای که در آن انسان نمیتواند ادرار کند؛ مسدود شدن مجرای ادرار؛ شاشبند.
حبیشلغتنامه دهخداحبیش . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحسن . نام طبیب و گیاه شناسی صاحب تألیف در فن خویش و ابن البیطار در مفردات از او بسیار روایت آرد. رجوع به حبیش اعسم شود.
حبیسلغتنامه دهخداحبیس . [ ح َ ] (اِخ ) قلعه ای به سواد، از اعمال دمشق است ، و آن را حبیس جلدک گویند. (معجم البلدان ).
حبیسلغتنامه دهخداحبیس . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به رقه است . و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست . راعی گوید : فلاتصرمی حبل الدهیم جریرةبترک موالیها الادانین ضیعاًیسوقّها ترعیة ذوعبائةبما بین نقب فالحبیس فأفرعا. (معجم البلدان ) (قا
احتباسفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) = حبسالبول۲. [قدیمی] زندانی شدن؛ محبوس شدن.۳. [قدیمی] قطع شدن؛ بریده شدن.۴. [قدیمی] خودداری؛ امتناع.
کمیزگرفتگیلغتنامه دهخداکمیزگرفتگی . [ ک ُ / ک ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حبس البول . عسرالبول . (ناظم الاطباء). تقطیرالبول . عسرالبول . (از اشتینگاس ).
شاش بندفرهنگ فارسی معین(بَ) (اِمر.) 1 - مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول . 2 - (کن .) نهایت ترس و اضطراب .
کمیزگرفتهلغتنامه دهخداکمیزگرفته . [ک ُ / ک ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به حبس البول . (ناظم الاطباء). دچار عسرالبول . (از اشتینگاس ).
شاشبندلغتنامه دهخداشاشبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاش را ببندد. || (اِ مرکب ) بندآمدگی بول در مثانه و راه خروج نیافتن آن . بیماریی که بسبب آن بول در مثانه بماندو راه بیرون آمدن نیابد. (از فرهنگ نظام ذیل شاشبندشدن ). احتباس بول . حبس البول . حُبسَه اُسرُالبَول .
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ ] (ع اِ) کوه بزرگ . (منتهی الارب ). کوه عظیم . || کوه سیاه . ج ، حبوس . || حوض آب . ج ، احباس . (مهذب الاسماء).
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (مهذب الاسماء) (دهار). واداشتن . (زوزنی ). بازداشت . بند کردن . قید کردن . بستن . توقیف . زندان . بند. مقابل اطلاق : سیزده سال اگر ماند در خلد کسی برسبیل حبس آن
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) چیزی چون مصنعة که آب را سازند. || آب ایستاده . مرداب .ماء مستنقع. || سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب ، حبس شود. (معجم البلدان ). || چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گرد آمدن آب تا ستور را آب دهند. || سقایة. || [ ح ِ
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را و اصمعی گوید: در بلاد بنی اسد، مناطق حبس و قنان و ابان ابیض و ابان اسود تا رمة و همچنین دو حمی : حمی ضریة و حمی ربذة، و «دو» و صمان و دهناء در شق بنی تمیم میباشد. منظوربن فروه ٔ اسدی گوید : هل تعرف الدار
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ ] (ع اِ) کوه بزرگ . (منتهی الارب ). کوه عظیم . || کوه سیاه . ج ، حبوس . || حوض آب . ج ، احباس . (مهذب الاسماء).
متحبسلغتنامه دهخدامتحبس . [ م ُ ت َ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خود را دربند دارنده . (آنندراج ). خودرا بازداشته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبس شود.
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. (منتهی الارب ). || در زندان کرده شده . (ناظم الاطباء).
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که در زندان می اندازد. || کسی که در راه خدا وقف میکند. (ناظم الاطباء).
محبسلغتنامه دهخدامحبس . [ م َ ب َ ] (ع اِ) بند و قید. (منتهی الارب ). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان . (مهذب الاسماء). جای بازداشت . حبس . دوستاقخانه . دوستاخانه . بند. سجن . دوستاق . دوستاخ . جای حبس و زندان . (غیاث ). ج ، محابس : ایشان را نظری بر محبس او اف