حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ح َب َ ] (اِخ ) (قصر...) موضعی است نزدیک تکریت و در آن مزارعی که از اسحاقی مشروب شوند. (معجم البلدان ).
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم المتطبب الغزنوی .او راست : کفایةالطب فارسی . (فهرست کتابخانه ٔ دانشکده ٔ پزشکی تهران ص 373). رجوع به حبش بن ابراهیم شود.
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد تفلیسی . مکنی به ابی الفضل . یکی از علمای نجوم وطب . او راست : المعرض الی علم النجوم به فارسی . و کتاب مدخل الی علم النجوم . و کتاب ملحمة دانیال . و بیان الصناعات . (کشف الظنون ). و حاجی خلیفه در موضعی نام او را حبیش آورده است . رجوع به حب
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ] (اِخ ) ابن محمد تفلیسی . مکنی به ابی الفضل . رجوع به حبش بن ابراهیم بن محمد شود.
حبیشلغتنامه دهخداحبیش . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحسن . نام طبیب و گیاه شناسی صاحب تألیف در فن خویش و ابن البیطار در مفردات از او بسیار روایت آرد. رجوع به حبیش اعسم شود.
حبیشلغتنامه دهخداحبیش . [ ] (اِخ ) ابن حباشةبن اوس بن بلال اسدی پدر ذر میباشد. ابوالقاسم بن ابی عبداﷲبن مندة در کتاب «من روی حدیث لیلةالقدر» حدیثی از وی آورده . و آن حدیث چنین است : «من طریق ذربن حبیش قال حدثنی اُبی ّ...» و او اُبی بن کعب صحابی است لیکن ابوالقاسم مذکور او را به فتح همزه خواند
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حبش کاتب . رجوع به احمدبن عبداﷲ بغدادی و رجوع به حبش کاتب ... شود.
ابوالفضللغتنامه دهخداابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ )حبش بن ابراهیم بن محمد منجّم . رجوع به حبش ... شود.
حبش حاسبلغتنامه دهخداحبش حاسب . [ ح َ ب َ ش ِ س ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ مروزی . رجوع به حبش بن عبداﷲ مروزی شود.
حبش عمیدلغتنامه دهخداحبش عمید. [ ح َ ب َ ش ِ ع َ ] (اِخ ) وزیر جغتای بن چنگیز بود و افسانه های چندی راجع به سکاکی صاحب مفتاح و حبش عمید هست . رجوع بجزء 1 از ج 3 ص 28 س
حبش آبادلغتنامه دهخداحبش آباد. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا، بخش اردکان شهرستان شیراز پنجاه ونه هزارگزی جنوب خاوری اردکان . کنار راه فرعی زرقان به بیضا. جلگه معتدل مالاریائی . سکنه 92 تن شیعه مذهب . آب آن از چشمه و قنات . محصول آن غلات و چغندر، تریاک
داغ حبشلغتنامه دهخداداغ حبش . [ غ ِ ح َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ سیاه . نشان سیاه که از داغ بر چهره یا اندام پدید آرند : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمائی کشد.سعدی (کلیات چ فروغی ، غزلیات ص <span class="h
زیتون الحبشلغتنامه دهخدازیتون الحبش . [ زَ نُل ْ ح َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) زیتون الکلبة. زیتون بری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از دزی ج 1 ص 617). زیتون الکلب .زیتون بری است . (اختیارات بدیعی ). زیتون الجبلی . زیتون الکلبة. زیتون بری .
متحبشلغتنامه دهخدامتحبش . [ م ُ ت َ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) گردآینده . (آنندراج ). جمع شده و گردآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبش شود.
محبشلغتنامه دهخدامحبش . [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) گردکننده و فراهم آورنده . (ناظم الاطباء). گردآورنده برای کسی چیزی و کسب کننده . (از منتهی الارب ). گردآورنده و کسب کننده . (آنندراج ).