حبطلغتنامه دهخداحبط. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) نشان زخم (یعنی ضرب ) یا تازیانه بر بدن . (منتهی الارب ). اثر جرح و مقرعه .
حبطلغتنامه دهخداحبط. [ ح َ ب َ] (ع مص ) آماسیدن پستان و غیر آن . (منتهی الارب ). برآماسیدن شکم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || تازه شدن جراحت . (منتهی الارب ). واسر شدن جراحت .(تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || بماندن نشان ریش پس از درستی . (تاج المصادر بیهقی ).
حبطلغتنامه دهخداحبط. [ ح َ ب ِ ] (ع ص ) بعیر حبط؛ شتر شکم آماسیده یا درد شکم گرفته از ناگواری گیاه یا خوردن حندقوق . (منتهی الارب ).
حبطلغتنامه دهخداحبط. [ ح َ ] (ع مص ) باطل شدن کار. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ). حبوط. باطل شدن و ناچیز شدن . حبط عمل ؛ باطل و ناچیز شدن آن .(غیاث اللغات ). || حبط دم قتیل ؛ هدر و باطل شدن خون کشته . || باطل شدن ثواب عمل .
حبطلغتنامه دهخداحبط. [ ح َ ] (ع مص ) برآماسیدن شکم شتر و درد کردن از ناگواری گیاه یا از خوردن حندقوق . (منتهی الارب ).
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
نورتابabat-jour (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانچراغی معمولاً پایهدار که سرپوشی برای تنظیم نور داشته باشد
حبطاتلغتنامه دهخداحبطات . [ ح َ ب َ / ح َ ب ِ ] (اِخ ) اولاد حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط یا حبط.
حبطهلغتنامه دهخداحبطه . [ ح َ ب َ طَ ] (اِخ ) فرزند فرزدق شاعر است . ابن قتیبة دینوری سه فرزند به نام سبطة و لبطة و حبطة به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را «نوار» نامیده است . و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبة، دخت عجاج مجاشعی نقل کر
حبطقطقلغتنامه دهخداحبطقطق . [ ح َ ب َ طِ طِ ] (ع اِ صوت ) بانگ سم اسب چون بر سنگ رود. (مهذب الاسماء). قال الجوهری فی الصحاح : الطقطقة اصوات حوافر الدواب مثل الدقدقة و ربما قالوا حبطقطق کأنهم حکوا به صوت الجری و انشد المازنی : جرت الخیل فقالت حبطقطق حبطقطق . و در تاج العروس آمده است : هو حکایة
حبطیلغتنامه دهخداحبطی . [ ح َ طی ی / ح َ ب َ طی ی / ح َ ب ِطی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط. سمعانی گوید: هو بطن من تیم (کذا) و هو الحرث بن عمروبن تمیم بن مرت و الحرث هو الحبط بکسرالباء وبوالده یقال
أَحْبَطَفرهنگ واژگان قرآنحبط ونابود کرد(حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
حَبِطَفرهنگ واژگان قرآنباطل شد (حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
حَبِطَتْفرهنگ واژگان قرآنباطل شد (حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
تَحْبَطَفرهنگ واژگان قرآنکه بي نتيجه شود-که باطل شود(حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
سَيُحْبِطُفرهنگ واژگان قرآنبه زودي تباه وبي اثر خواهد کرد (حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
حبطاتلغتنامه دهخداحبطات . [ ح َ ب َ / ح َ ب ِ ] (اِخ ) اولاد حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط یا حبط.
حبطهلغتنامه دهخداحبطه . [ ح َ ب َ طَ ] (اِخ ) فرزند فرزدق شاعر است . ابن قتیبة دینوری سه فرزند به نام سبطة و لبطة و حبطة به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را «نوار» نامیده است . و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبة، دخت عجاج مجاشعی نقل کر
حبطقطقلغتنامه دهخداحبطقطق . [ ح َ ب َ طِ طِ ] (ع اِ صوت ) بانگ سم اسب چون بر سنگ رود. (مهذب الاسماء). قال الجوهری فی الصحاح : الطقطقة اصوات حوافر الدواب مثل الدقدقة و ربما قالوا حبطقطق کأنهم حکوا به صوت الجری و انشد المازنی : جرت الخیل فقالت حبطقطق حبطقطق . و در تاج العروس آمده است : هو حکایة
حبطیلغتنامه دهخداحبطی . [ ح َ طی ی / ح َ ب َ طی ی / ح َ ب ِطی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط. سمعانی گوید: هو بطن من تیم (کذا) و هو الحرث بن عمروبن تمیم بن مرت و الحرث هو الحبط بکسرالباء وبوالده یقال
احبطدیکشنری عربی به فارسیپيش دستي کردن بر , پيش جستن بر , پيش افتادن , ممانعت کردن , کمين , کمينگاه , خنثي کردن , هيچ کردن , باطل کردن , نااميد کردن , فکر کسي را خراب کردن , فاسدشدن