حجرالقمرلغتنامه دهخداحجرالقمر. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) زبدالقمر. رغوة القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس . مها. مهو. سالنیطس . افروسلونن . و آن نوعی جبسین باشد . سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی ، وسبک است ، و
حجرالقمرفرهنگ فارسی عمیدنوعی فلدسپات که در جواهرسازی به کار میرود و در طب قدیم برای معالجۀ بعضی بیماریها به کار میرفته.
سالیطسلغتنامه دهخداسالیطس . [ طِ ] (معرب ، اِ) اسم یونانی حجرالقمر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). افروسلونن . بصاق القمر. زبدالبحر. حجرالقمر . این کلمه در ذیل حجرالقمر بشکل سالنتیوس سالینطس آمده . رجوع به حجر القمر شود.
رغوةالقمرلغتنامه دهخدارغوةالقمر. [ رُغ ْ وَ تُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) بزاق القمر است و زبدالقمر نیز گویند و آن حجرالقمر است . (اختیارات بدیعی ). بساق القمر. زبدالقمر. حجرالقمر. بصاق القمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به حجرالقمر و دیگر مترادفات شود.
افروسالینلغتنامه دهخداافروسالین . [ اَ ] (معرب ، اِ) معرب از یونانی ،نام سنگی است . دوائی که در علاج صرع بکار آید و نام دیگر عربیش حجرالقمر است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از یونانی ، سنگی سفید و شفاف که در شبهای افزونی ماه یافته میشود و به تازی حجرالقمر گویند. (ناظم الاطباء). حجرالقمر است . (فهرست مخ
افروسالیینلغتنامه دهخداافروسالیین . [ اَ ] (اِ) سنگی است که آنرا بعربی حجرالقمر خوانند و آن سفید و شفاف می باشد و در شبهای افزونی ماه می یابند. اگر بر گردن مصروع بندند شفا یابد. (برهان ) (آنندراج ) .
رغوةلغتنامه دهخدارغوة. [ رُغ ْ وَ ] (ع اِ) رَغوَة. رِغوَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رَغوَة شود. || رغوةالقمر. زهرةالشی ٔ. (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 173). رجوع به رغوةالقمر و حجرالقمر شود.