حجرهلغتنامه دهخداحجره . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) جایی است که در میان سیاه چال واقع بود و ارمیای نبی را آنجا حبس نمودند. (ارمیا 37:16، قاموس کتاب مقدس ).
حجرهلغتنامه دهخداحجره . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) پاره ای زمین دیوار در کشیده ٔ مسقف . پاره ای از زمین . (دهار). ج ، حُجَر، حُجرات ، حُجَرات و حُجُرات . || در تداول فارسی زبانان ، اطاق طلبه در مدرسه . || دکان تاجر. || هریک از خلوتهای حمام : حمامی دارای ده حجره . || خانه ٔ خرد . (منتهی الارب ). خانه .
حجرهفرهنگ فارسی عمید۱. اتاقی در مدرسه یا کاروانسرا.۲. [قدیمی] غرفه؛ اتاق.۳. [قدیمی] خانه.۴. [قدیمی] ناحیه.
حجرهcryptandواژههای مصوب فرهنگستانواحد مولکولی متشکل از مجموعهای چندحلقهای که یک حفرۀ مولکولی به وجود میآورد که میتواند واحد دیگری، یعنی کاتیون یا آنیون یا مولکول خنثی، را بهعنوان مهمان در خود نگه دارد
حجرةلغتنامه دهخداحجرة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام بلده ای به یمن . (معجم البلدان ). قصبه ای است به یمامه (مهذب الاسماء). شاید بنو حجرة بدان منسوب باشند. (صبح الاعشی ج 1 ص 335 و 334).
حجرةلغتنامه دهخداحجرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) ناحیه ٔ سرای . ج ، حجر. حجرات . حواجر، یقال للرجل اذا کثرماله انتشرت حجرته ، و فی المثل یربض حجرةً و یرتعی وسطاً.
چهل حجرهلغتنامه دهخداچهل حجره . [ چ ِ هَِ ح ُ رِ ] (اِخ ) از قراء و مزارع بلوک چناران مشهد مقدس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 303). دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 14هزارگزی
کلاته حجرهلغتنامه دهخداکلاته حجره . [ ک َ ت ِ ح َ ج َ رِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان برکال بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. محلی جلگه ای و گرم سیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هم حجرهلغتنامه دهخداهم حجره . [ هََ ح ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آن که با دیگری در یک حجره زندگی کند. همنشین . دوست : مغی را که با من سر و کار بودنکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی .|| در تداول دو کس را گوین
پوشینۀ حجرهشکافloculicidal capsuleواژههای مصوب فرهنگستانپوشینهای که خطوط طولی شکوفایی آن بهصورت شعاعی در محل حجرهها قرار دارد
چهل حجرهلغتنامه دهخداچهل حجره . [ چ ِ هَِ ح ُ رِ ] (اِخ ) از قراء و مزارع بلوک چناران مشهد مقدس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 303). دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 14هزارگزی
شترحجرهلغتنامه دهخداشترحجره . [ ش ُ ت ُ ح ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (در اصل شتر و حجره ) و آن کنایه از امر ممتنعالوقوع باشد. (آنندراج ) : شتر در حجره از گرماست پنهان شترحجره است حرف ساربانان . میر یحیی شیرازی .<
کلاته حجرهلغتنامه دهخداکلاته حجره . [ ک َ ت ِ ح َ ج َ رِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان برکال بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. محلی جلگه ای و گرم سیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هم حجرهلغتنامه دهخداهم حجره . [ هََ ح ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آن که با دیگری در یک حجره زندگی کند. همنشین . دوست : مغی را که با من سر و کار بودنکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی .|| در تداول دو کس را گوین