حذرلغتنامه دهخداحذر. [ ح َ ذِ ] (ع ص )خائف . ترسان . (غیاث ). حذرگیرنده . (مهذب الاسماء). مرد بیدار. مرد باپرهیز. (منتهی الارب ). مرد بیدار و هوشیار. ترسنده . ج ، حَذِرون ، حَذاری ̍. (منتهی الارب ).
حذرلغتنامه دهخداحذر. [ ح ِ ] (ع مص ) حَذَر. ترس . بیم . پرهیز. پرهیز کردن . ترسیدن . (منتهی الارب ).
حذرلغتنامه دهخداحذر. [ ح َ ذَ ] (ع مص ) پرهیز. (دهار). پرهیز کردن . (ناظم الأطباء) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اجتناب . ترس . (دهار). ترسیدن . (دهار) (ترجمان عادل ). بیم . توقی . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حذار. پرهیزیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرهیز کردن . دوری جستن . اتقاء. (ت
حذردیکشنری عربی به فارسیزيرک , عاقل , داراي عقل معاش , بادقت , با احتياط , مواظب , بيمناک , هوشيار , محتاط , بااحتياط , ملا حظه کار , مال انديش , باتدبير , متوجه , هشدار دادن , اگاه کردن , اخطار کردن به , تذکر دادن , بسيار محتاط , با ملا حظه , هشيار
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
حذرفوتلغتنامه دهخداحذرفوت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) چیده ٔ ناخن . (منتهی الارب ). قُلامة. - حذرفوتی نداشتن ؛ هیچ نداشتن . (از منتهی الارب ).
حذر داشتنلغتنامه دهخداحذر داشتن . [ ح َ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) برحذر بودن . محتاط بودن . پرهیز کردن : ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو.گرت هوش است و هنگ ، دار حذرای خردمند از این عظیم نهنگ . <p class="a
حذر کردنلغتنامه دهخداحذر کردن . [ ح َ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برحذر بودن . احتیاط کردن . پرهیز کردن : دو روز حذر کردن از مرگ روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست . بندار رازی .ولیکن چو گردنده گردنده بودحذر کردن و درد خوردن چ
احذرلغتنامه دهخدااحذر. [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) ترسنده تر. || هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.- امثال : احذر من ذئب ؛ حازم تر از گرگ . قالوا انه یبلغ من شدة احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقة نائمة و الاخری مفتوحة حارسة
ابوحذرلغتنامه دهخداابوحذر. [ اَ ح َ ذَ ] (ع اِ مرکب ) آفتاب پرست . حربا. (منتهی الارب ). آفتاب گردک . پژمره .خور. مارپلاس . اسدالارض . حربایه . بوقلمون . ابوقلمون . خامالاون . افطح . || غراب . (المزهر). زاغ .
الحذرلغتنامه دهخداالحذر. [ اَ ح َ ذَ ] (ع صوت ) خبردار و آگاه باش . (آنندراج ).ملتفت باش . باخبر باش و دوری کن . (ناظم الاطباء). زنهار. زینهار. بپرهیز. بترس . بپرهیزید. بترسید. بمعنی ایّاک َ و حَذار عربی . رجوع به حذر شود : هم ببین خشم شاه در هر دم الحذر الحذر ه
تحذرلغتنامه دهخداتحذر. [ ت َ ح َذْ ذُ ] (ع مص ) تحرز. (اقرب الموارد). پرهیز کردن . (قطر المحیط). رجوع به تحرز شود.