حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع اِ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری . (منتهی الارب )؛ خانه ٔ او روبرو (مقابل ، برابر) خانه ٔ من است . || (اصطلاح عروض ) حرکت قبل ازرَوی ّ. الحذو فی العروض ، حرکة مثل الردف . نام حرکت ماقبل ردف و قید است . (غیاث ). شمس قیس گوید: حرکت ماقبل ردف است و همچنان
حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در برابر چیزی افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر کسی یا چیزی افتادن . (زوزنی ). || کار کردن مثل دیگری . فعل مانند فعل
حذوفرهنگ فارسی عمیددر قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید، مانند حرکت «د» و «پ» در این شعر: ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری: ۵۴۹).
حذوفرهنگ فارسی معین(حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برابر کردن . 2 - پیروی ، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را).
جُرم حدّیhudud crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی از قوانین اسلامی که شامل جرایمی مانند سرقت و زنای محصنه و لواط و مصرف الکل است
خدمات عادیregular transit services, all-day transit servicesواژههای مصوب فرهنگستانخدمات خطوط حملونقل عمومی در غالب ساعتهای روز که معمولاً بین 16 تا 18 ساعت است متـ . خدمات عادی حملونقل عمومی
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم در این غراب . مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز
حذوقلغتنامه دهخداحذوق . [ ح ُ ] (ع مص ) زیرک سار شدن . (دهار). زیرک سار شدن در کاری . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || سخت ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حذوق خَل ّ، حذق خل ؛ سخت ترش شدن سرکه . (منتهی الارب ). || حذوق رباط در دست گوسفند؛ نشان گذاشتن رسن بر دست او. || حذوق خَل ّ دهان را؛ گزیدن
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح َذْ / ح ِذْ / ح ُذْ وَ ] (ع اِ) چرم پاره ای که وقت چرم بریدن کفشگران برآید و پیش آنها جمع گردد. (منتهی الارب ).
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ِذْ وَ ] (ع اِ) حذیا. عطیة. بخشش . || پاره ٔ گوشت . || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حذو. حذة. حُذوة.
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ُذْ وَ ] (ع اِ) پاره ٔ گوشت . حذیة. || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حِذوة. حذو. حذة.
سنادفرهنگ فارسی معین(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اختلاف داشتن . 2 - (اِمص .) اختلاف . 3 - در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است .
حرکات قوافیلغتنامه دهخداحرکات قوافی . [ ح َ رَ ت ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شش حرکت است که شاعر آنها را در یک بیت گرد آورده گوید:رس ّ و اشباع و حذو و توجیه است باز مجری و بعد از اوست نفاذ.رجوع به هریک از این شش کلمه شود.
اقواءفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در جای خشک و خالی فرود آمدن . 2 - به پایان رسیدن توشه . 3 - نیازمند شدن . 4 - تهی دست شدن . 5 - از عیوب قافیه وآن اختلاف حرکت حذو و توجیه است .
حرف به حرفلغتنامه دهخداحرف به حرف . [ ح َ ب ِ ح َ ] (ق مرکب ) طابق النعل بالنعل . حذو نعل بنعل . حرفاً بحرف .- حرف به حرف خواندن ؛ بدقت و بتمام خواندن : زن زنی بود کاردان و شگرف آن ورق بازخواند حرف به حرف .نظامی (هفت
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم در این غراب . مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز
حذوقلغتنامه دهخداحذوق . [ ح ُ ] (ع مص ) زیرک سار شدن . (دهار). زیرک سار شدن در کاری . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || سخت ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حذوق خَل ّ، حذق خل ؛ سخت ترش شدن سرکه . (منتهی الارب ). || حذوق رباط در دست گوسفند؛ نشان گذاشتن رسن بر دست او. || حذوق خَل ّ دهان را؛ گزیدن
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح َذْ / ح ِذْ / ح ُذْ وَ ] (ع اِ) چرم پاره ای که وقت چرم بریدن کفشگران برآید و پیش آنها جمع گردد. (منتهی الارب ).
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ِذْ وَ ] (ع اِ) حذیا. عطیة. بخشش . || پاره ٔ گوشت . || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حذو. حذة. حُذوة.
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ُذْ وَ ] (ع اِ) پاره ٔ گوشت . حذیة. || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حِذوة. حذو. حذة.