حذیملغتنامه دهخداحذیم . [ ح َ ] (ع ص ) برنده . بُران : سیف حذیم ؛ شمشیری زود برنده . بُرا. قاطع. زود برنده .
حذیملغتنامه دهخداحذیم . [ ح ِذْ ی َ ] (اِخ ) سعدی بن عمرو، یا حذیم بن عمرو السعدی . صحابی است . (الاصابه ج 1 ص 333) (منتهی الارب ) (قاموس الاعلام ترکی ).
حذیملغتنامه دهخداحذیم . [ ح ِذْ ی َ ] (ع ص ) قاطع. (معجم البلدان ). بُرنده . بُران . بُرا. || دانای ماهر در کار. (منتهی الارب ).
اصطلاحidiomواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از چند واژه که یک واحد معنایی محسوب میشود و معنای آن سرجمع معنای واژههای سازندهاش نیست
پارهاصطلاحidiom chunkواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از اصطلاح که در طی فرایند نحوی از بقیة آن جدا شده است
فاصلهیاب الکترونیکیelectronic distance measurement, EDMواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای الکترونیکی که برای اندازهگیری فاصله براساس خواص امواج الکترومغناطیسی عمل میکند
همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
حذیمةلغتنامه دهخداحذیمة. [ ح ِذْ ی َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است . (مراصد الاطلاع ص 130).
ابوصالحلغتنامه دهخداابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) یحیی بن واقدبن محمّدبن عدی بن حذیم . رجوع به یحیی ... شود.
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن حذیم بن حنیفة المالکی . یکی از اصحاب است در کودکی پدرش ویرا بحضور آن حضرت آورد و مظهر دعای خیر واقع شد. برخی از احادیث شریفه را روایت کند. رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
اطبلغتنامه دهخدااطب . [ اَ طَب ب ] (ع ن تف ) طبیب تر. پزشکتر: فقال یوحنا: یا امیرالمؤمنین الفتح [ بن خاقان ] اطب منی . (عیون الانباء ج 1 ص 181). و کان ابن رضوان اطب و اعلم بالعلوم الحکمیة [ من ابن بطلان ] . (عیون الانباء ج
حذیمةلغتنامه دهخداحذیمة. [ ح ِذْ ی َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است . (مراصد الاطلاع ص 130).