حربلغتنامه دهخداحرب . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مردی حرب ؛ مردی بسیارجنگ . سخت خشمگین . شیری حرب ؛ شیری خشمناک . (منتهی الارب ). ج ، حَرْبی ̍.
حریبلغتنامه دهخداحریب . [ ح َ ] (ع ص ) کسی که مال او ربوده باشند. مال گرفته شده و بی چیزمانده . محروب . ج ، حَرْبی ̍، حُرَباء.
عربلغتنامه دهخداعرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار صافی .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از قطر المحیط).
یعربلغتنامه دهخدایعرب . [ ی َ رُ ] (اِخ ) ابن قحطان ، پدر قبایل یمن . گویند اول کسی است که به زبان عربی سخن گفته . (از منتهی الارب ). نام پسر قحطان ، پدر قبایل یمن . (ناظم الاطباء). مردی که زبان تازی او بیرون آورد. (آنندراج ). جد اعلای مردم یمن ، و در اساطیر نام پدر عرب و واضع زبان تازی است .
هربلغتنامه دهخداهرب . [ هََ رَ ] (ع مص ) گریختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). فرار. (اقرب الموارد) : هرکه با تو بجنگ گشت دچاربا ظفر نزد او یکی است هرب . فرخی .ز آن روز باز دیو بدیشان علم زده ست وز
هربلغتنامه دهخداهرب . [ هَُ ] (ع اِ) پیه تنک بالای شکنبه و روده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چادر پیه . (یادداشت به خط مؤلف ). ثرب . رجوع به چادر پیه شود.
حرباناکلغتنامه دهخداحرباناک . [ ح ِ ] (ص مرکب ) باحربا. پرحربا: ارض ٌ مُحَرْبیة؛ زمینی حرباناک . (منتهی الارب ) (صراح ).
حرباتلغتنامه دهخداحربات . [ ح َ رَ / ح َ ](ع اِ) ج ِ حَربة. (منتهی الارب ). فسادهای دین . || نیزه زنیها. || سلب های مال کسان .
حرباءلغتنامه دهخداحرباء.[ ح ِ ] (ع اِ) میخهای زره یا سر میخها در حلقه ٔ زره . || پشت . || گوشت پشت یا تندی مهره ٔ پشت . || زمین درشت . (منتهی الارب ).
حرباءلغتنامه دهخداحرباء. [ ح َ رَ ] (ع اِ) واحَرَباء و واحَرَبی ̍؛ کلمه ٔتأسف و تلهف است مانند یااَسَفی ̍. (منتهی الارب ).
حرباناکلغتنامه دهخداحرباناک . [ ح ِ ] (ص مرکب ) باحربا. پرحربا: ارض ٌ مُحَرْبیة؛ زمینی حرباناک . (منتهی الارب ) (صراح ).
حرباتلغتنامه دهخداحربات . [ ح َ رَ / ح َ ](ع اِ) ج ِ حَربة. (منتهی الارب ). فسادهای دین . || نیزه زنیها. || سلب های مال کسان .
حرباءلغتنامه دهخداحرباء.[ ح ِ ] (ع اِ) میخهای زره یا سر میخها در حلقه ٔ زره . || پشت . || گوشت پشت یا تندی مهره ٔ پشت . || زمین درشت . (منتهی الارب ).
حرباءلغتنامه دهخداحرباء. [ ح َ رَ ] (ع اِ) واحَرَباء و واحَرَبی ̍؛ کلمه ٔتأسف و تلهف است مانند یااَسَفی ̍. (منتهی الارب ).
دارالحربلغتنامه دهخدادارالحرب . [ رُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) جایی که در آن جنگ باید کرد. || کشور کفار که مطیع اسلام نباشند. چون اینچنین ملک لایق غزا کردن است ، دارالحرب گفتند. (آنندراج ).
متحربلغتنامه دهخدامتحرب . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر بیشه . (ناظم الاطباء).
محربلغتنامه دهخدامحرب . [ م ِ رَ ] (ع ص ) محراب . مرد بسیار جنگ آور و دلیر. (منتهی الارب ). حرب دوست . (مهذب الاسماء) : آنک شجاع و محرب بود دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزار کرد. (سندبادنامه ص 320).
محربلغتنامه دهخدامحرب . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . اغواکننده . محرک . (ناظم الاطباء). برآغالنده . (از منتهی الارب ). || تیزکننده ٔ سنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).