حرثلغتنامه دهخداحرث . [ ] (اِخ ) نام طائفه ای از مضر. و نام دیگر آن اقلین است ، در مقابل اکثرین که خاندان زید مناة است . (سمعانی برگ 9).
حرثلغتنامه دهخداحرث . [ ح َ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). کاشتن . کشت . زرع . کشاورزی . دهقنت . زراعت کردن . کشت و زرع کردن . بصلاح آوردن زمین . حراثة. حراثت . حرث ارض ؛ شیار کردن زمین رابرای کشت . (منتهی الارب ). شدیار. شکافتن زمین برای زراعت . ||
آرد گندم سختhard wheat flourواژههای مصوب فرهنگستانآرد گندم تهیهشده از گندم سخت که در مقایسه با گندم نرم، پروتئین بیشتری دارد
حرتلغتنامه دهخداحرت . [ ح َ] (ع مص ) نیک مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || گِرد بریدن چیزی مانند بادریسه . || (اِ) آواز گیاه خائیدن ستور. (منتهی الارب ).
حرثانلغتنامه دهخداحرثان . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن الحارث بن محرث بن ثعلبة. رجوع به ذوالاصبع العدوانی شود.
حرثانلغتنامه دهخداحرثان . [ ح ُ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). || نام بطنی است . (سمعانی ).
حرثیلغتنامه دهخداحرثی . [ ح َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده . (سمعانی ).
حرثیلغتنامه دهخداحرثی .[ ح َ رَ ] (اِخ ) محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری . حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت .
ابوالحرثلغتنامه دهخداابوالحرث . [ اَ بُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) اسمی است و جمع آن حُرّث و حُرّاث آید، و جمع حارث حُرّث و حوارث است .
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن مخلدبن حرث انصاری نجاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ نجاری (ابن مخلدبن حرث ...) شود.
حرثانلغتنامه دهخداحرثان . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن الحارث بن محرث بن ثعلبة. رجوع به ذوالاصبع العدوانی شود.
حرثانلغتنامه دهخداحرثان . [ ح ُ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). || نام بطنی است . (سمعانی ).
حرثیلغتنامه دهخداحرثی . [ ح َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده . (سمعانی ).
حرثیلغتنامه دهخداحرثی .[ ح َ رَ ] (اِخ ) محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری . حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت .
محرثلغتنامه دهخدامحرث . [ م ُ رَ ] (ع ص ) ستور لاغر شده از بسیاری کار و راندن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
ذوحرثلغتنامه دهخداذوحرث . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) مردی از قبیله ٔ حمیر. || لقب ابن حجر. || لقب ابن حارث رعینی جاهلی من اهل بیت ملک . (تاج العروس ). || و ابن الاثیر در المرصع گوید، یکی از اذواء یمن است منسوب به حرث ، سرزمینی هم به یمن .
ابوالحرثلغتنامه دهخداابوالحرث . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) کنیت غیلان بن عقبه معروف به ذوالرّمه . رجوع به ذوالرّمه شود.