لغتنامه دهخدا
حرد. [ ح َ ] (ع مص )قصد. قصد کردن . آهنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بازداشت . بازداشتن . (از منتهی الارب ). || سوراخ کردن . (ترجمان عادل ). سوراخ دار گردانیدن . || پاره ای بریدن . || گرانبار رفتن مرد از راه . (منتهی الارب ). || بعض تارهای زه کمان درازتر از بعض ش