حرقفةلغتنامه دهخداحرقفة. [ ح َ ق َ ف َ ] (ع اِ) یا عظم حرقفه . استخوان سر سرین که بر زمین آید گاه ِ نشستن . (منتهی الارب ). یکی از سه استخوان سرین . استخوان تهیگاه . استخوان خاصره . عزلة. حرککة. ج ، حَراقِف . (منتهی الارب ). حراکیک . || (مص ) حرقفه ٔ حمار، اتان (ماچه خر) را؛ گرفتن خر نر سر سری
حرقفیلغتنامه دهخداحرقفی . [ ح َ ق َ فی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی از سه استخوان که استخوان حرقفه ٔ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید:استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم وبر خود پیچیده بقسمی است که طرف اعلای آن از بالا به پائین و از انسی به وحشی عریض و طرف اسفل آن از
حرقفی مقعدیلغتنامه دهخداحرقفی مقعدی . [ ح َ ق َ م َ ع َ ](ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ای است که موجب بالا نگاه داشتن مقعد است (ماسکه ).
حرقفی اسفنجیلغتنامه دهخداحرقفی اسفنجی . [ ح َ ق َ اِ ف َ ] (ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ٔ کوچکی است واقع در طول شاخه ٔورک و ریشه ٔ اعضاء اسفنجی . این عضله در مردان قسمت خلفی کانال ادرار را بالا و عقب نگاه میدارد، و موجب متراکم کردن و زیاد کردن فشار برای خروج ادرار و منی میشود و در زنان باعث تنظیم نعوظ
حرقفةلغتنامه دهخداحرقفة. [ ح َ ق َ ف َ ] (ع اِ) یا عظم حرقفه . استخوان سر سرین که بر زمین آید گاه ِ نشستن . (منتهی الارب ). یکی از سه استخوان سرین . استخوان تهیگاه . استخوان خاصره . عزلة. حرککة. ج ، حَراقِف . (منتهی الارب ). حراکیک . || (مص ) حرقفه ٔ حمار، اتان (ماچه خر) را؛ گرفتن خر نر سر سری
عزلةلغتنامه دهخداعزلة. [ ع َ زَ ل َ ] (ع اِ) استخوان سر سرین که به زمین رسد. (منتهی الارب ). حَرقَفة و استخوان سر سرین . (اقرب الموارد). و رجوع به حرقفة شود. || (ص ، اِ) ج ِ عازل . (اقرب الموارد). رجوع به عازل شود.
حرککةلغتنامه دهخداحرککة. [ ح َ ک َ ک َ ] (ع اِ)سر سرین . حرقفة. ج ، حراکک ، حراکیک . (منتهی الارب ).