حرقوفلغتنامه دهخداحرقوف . [ ح ُ ] (ع اِ) ستور لاغر. (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ). || جانوری از حشرات الارض .
حرکوفیلغتنامه دهخداحرکوفی . [ ح َ ] (اِخ ) اودی ، مکنی به ابومسکین . محدث است . و برخی نام او را محرز گفته اند.
هرکولغتنامه دهخداهرکو. [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هر که او. هرکس که او. (یادداشت به خط مؤلف ) : هرکو نکند به صورتت میل در صورت آدمی دواب است . سعدی .در ازل هرکو بفیض دولت ارزانی بودتا ابد جام مرادش همدم جانی بود. <p class="
ارقافلغتنامه دهخداارقاف . [ اِ ] (ع مص ) لرزه گرفتن از سرما. (منتهی الأرب ). لرزه گرفتن کسی را. (مجهولاً مستعمل است ).
ارکولغتنامه دهخداارکو. [ اَ ] (اِخ ) قریه ای است به افریقیه ، و بین آن و قصرالافریقی ، یک منزل است . (معجم البلدان ).