حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع مص ) بی روزی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). بازداشتن . منع کردن . بی بهره کردن . بی بهرگی . ناامید کردن . نومید کردن .
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ حَرَم . مکه و مدینه . حرمین . دو حرم . || دو وادی است که آب هر دو در بطن لیث در یمن ریزد. (معجم البلدان ).
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع اِمص ) نومیدی . ناامیدی . نمیدی . حرفة. محرومی . قنوط. یأس . || بی بهرگی . حُرف . بی نصیبی : گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان ... (کلیله و دمنه ). حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه ).آدم از او به
حرمیانلغتنامه دهخداحرمیان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، در 10هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ . کوهستانی و گرمسیر است . دارای 150 تن سکنه ٔ سنی است . زبانشان کردی است . آب آن از رودخانه ٔ انجیرب
هرمانلغتنامه دهخداهرمان . [ هََ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در حدود مصر. (برهان ). || پادشاهی بوده است در یونان . (برهان ). مؤلف سراج اللغات نویسد: غلط محض است بلکه هرمان دو عمارت عظیم اند محاذی فسطاط در مصر که هر کدام از ایشان کوهی به نظر می آید و بنای ایشان مربعالقاعده است و مخروطی شکل . بعضی ه
هرمانلغتنامه دهخداهرمان . [ هَُ ] (ع اِ) خرد و هوش . (منتهی الارب ). عقل . گویند: ماله هرمان . (اقرب الموارد).
عرمانلغتنامه دهخداعرمان . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به أعرم شود. || ج ِ عَرم . (منتهی الارب ). رجوع به عرم شود. || ج ِ عَریم . (اقرب الموارد). رجوع به عریم شود.
حرمانهلغتنامه دهخداحرمانه . [ ] (اِ) نام نبطی میریافلن است . حزنبل . ذوالف ورقة. ذوالف ورقات .کف الدابة. کف النسر. مریافلن . هزاربرگ . کثیرالورق .
حرمانهلغتنامه دهخداحرمانه . [ ] (اِ) نام نبطی میریافلن است . حزنبل . ذوالف ورقة. ذوالف ورقات .کف الدابة. کف النسر. مریافلن . هزاربرگ . کثیرالورق .
محرمانلغتنامه دهخدامحرمان . [ م ُ ح َرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقعدر 14هزارگزی جنوب خاوری فومن و سه هزارگزی راه فرعی نصیرمحله به شفت با 385 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از ف
بوالحرمانلغتنامه دهخدابوالحرمان . [ بُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) درویشی و عاجزی . رجوع به ابوالحرمان شود.
ابوالحرمانلغتنامه دهخداابوالحرمان . [ اَ بُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) عجز. (السامی فی الاسامی ). عاجزی . (مهذب الاسماء). || درویشی . (مهذب الاسماء).