حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است . و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آن را خرست نامند که کوسج با
حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث ) (منتهی الارب ). دید. دید زدن . تقدیر غلات در زرع . برآورد. برآورد کردن . اندازه کردن . (منتهی الارب ). دید زدن . اندازه کردن کشت و می
حزرفرهنگ فارسی معین(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس ، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان .
خطر زمینلرزهseismic hazard, earthquake hazardواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد احتمال جنبش زمین با مؤلفههایی معین براثر زمینلرزه در یک مکان
نقشة خطر زمینلرزهseismic hazard map, earthquake hazard mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که پَربندهای نوع خاصی از مؤلفة جنبش زمین یا دامنة طیف پاسخ را بر اساس تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزه نشان میدهد
تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزهprobabilistic seismic, hazard analysis, PSHA, probabilisticearthquake hazard analysisواژههای مصوب فرهنگستانارزیابی احتمال افزایش پارامتری از جنبش زمین در طی مدت زمانی معین در ساختگاهی معلوم نیز: ارزیابی احتمالاتی خطر زمینلرزه probabilistic seismic hazard assessment
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حزرقهلغتنامه دهخداحزرقه . [ ح َ رَ ق َ ] (ع مص ) تنگی . (منتهی الارب ). || تنگ کردن بند بر کسی . (منتهی الارب ).
حزرملغتنامه دهخداحزرم . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است بر دشت بنی اسد و نام آن در هجاء اخطل مر جریر را یاد شده است . (معجم البلدان ).
محزرةلغتنامه دهخدامحزرة. [ م َ زَ رَ ] (ع مص ) حَزر. اندازه کردن چیزی را که چند است . (منتهی الارب ).
تأمیتلغتنامه دهخداتأمیت . [ ت َءْ ] (ع مص ) اندازه کردن و تخمین زدن . (از اقرب الموارد). اندازه کردن و حزر نمودن . (از ناظم الاطباء).
زبان گز شدنلغتنامه دهخدازبان گزشدن . [ زَ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تند و تیز شدن . حَزر؛ زبان گز شدن شیر. (منتهی الارب ) : همچو زنبور شد زبان گز و بازدر گوارش لعاب زنبور است .(از تاج المأثر در وصف شراب ).
حزر کردنلغتنامه دهخداحزر کردن . [ ح َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تخمین زدن . حدس زدن : تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت کردن و زمینها پیمودن و حزر کردن موضع را. (تاریخ قم ص 107).
حزرقهلغتنامه دهخداحزرقه . [ ح َ رَ ق َ ] (ع مص ) تنگی . (منتهی الارب ). || تنگ کردن بند بر کسی . (منتهی الارب ).