حزینی هندیلغتنامه دهخداحزینی هندی . [ ح َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) نامش محمدرضی است و برضوی مشهور است در صبح گلشن این شعر به وی منسوب شده است :ز کویش میگذشتم خار در پایم شکست آنجابحمداﷲ که تقریبی شد ازبهر نشست آنجا.(صبح گلشن ص 119) (ذریعه ج <s
حزنیلغتنامه دهخداحزنی . [ ح َ زَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به حزن ؛ بعیر حزنی ، شتر که در زمین درشت چرا کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پاجنگلغتنامه دهخداپاجنگ . [ ج َ ] (اِ مرکب ) دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند. || در لهجه ٔ شهمیرزاد، بز چهار و پنج ساله ٔ خصی کرده که شبانان آنرا فربه کنند وتوشه ٔ خود بر آن نهند و همواره در میان گله باشد.
ازنیلغتنامه دهخداازنی . [ اَ زَ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به ذویَزَن . یَزَنی . یزانی . ازانی . - رمح ازنی ؛ نیزه ٔ راست منسوب بذی یزن ، و هو ملک من ملوک حمیر. (مهذب الاسماء).