احسبدیکشنری عربی به فارسیحساب کردن , محاسبه کردن , شمردن , حساب پس دادن , روي چيزي حساب کردن , محسوب داشتن , گمان کردن
رُوُشگویش دزفولیحساب صاف ، (چیزی را داده ام و معادلش را گرفته ام و حساب روش شده است ، حساب صاف شده است)