حسرت بردنلغتنامه دهخداحسرت بردن . [ ح َ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تحسر. حسرت کشیدن . تمنا کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123) : بلکه زان مستان که چون می میخورندعقلهای پخته حسرت می برند. مولوی .که همچون پدر خو
حشرتلغتنامه دهخداحشرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) نخجیروال . آهوگردان : سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبه ٔ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به
اسگردلغتنامه دهخدااسگرد. [ اَ گ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، 40 هزارگزی شمال خاوری کدکن ، 7 هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت حیدریه . سکنه 184</span
اشرطلغتنامه دهخدااشرط. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) فرومایه تر. اسم تفضیل است بدون فعل و این نادر است . ارذل . یقال : الغنم اشرطالمال ؛ ای ارذله . (اقرب الموارد).
اشردلغتنامه دهخدااشرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) رمنده تر. شاردتر : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام .(حیاةالحیوان ج 1 ص 205 س 3</sp
ارمانیدنلغتنامه دهخداارمانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) آرزو و حسرت بردن . (برهان ) (سروری ). افسوس و پشیمانی خوردن . (برهان ). رجوع به آرمان و ارمان شود.
حسرتلغتنامه دهخداحسرت . [ح َ رَ ] (ع اِ مص ) حسرة. دریغ. (دهار). دریغ خوردن .(دهار). دریغ خوردن . ندامت . پشیمانی . (دهار) (ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه بر گذشته . (مهذب الاسماء). رشک . غبطه . غبن . افسوس . حسر. فسوس . ایرمان . ارمان . اسف . تأسف
حسرتلغتنامه دهخداحسرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) (گل ...) نام گلی است که در ماه آخر زمستان بزیر برف روید و گل کند. پیازی خرد دارد و برگش ببرگ زنبق مانند است و گلی برنگ سرخ روشن و گاه زرد روشن و گاه سپید دارد . و از آن وی را حسرت گویند که وی آرمان دیدار بهار دارد لیکن هیچگاه بهار را نبیند و بعلت پیش
آب حسرتلغتنامه دهخداآب حسرت . [ ب ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران . سعدی .هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.<p class="aut
اشک حسرتلغتنامه دهخدااشک حسرت . [ اَ ک ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) اشک افسوس . اشک تحسر. اشک غم : بهار غنچه تصویر صفحه ٔ چمن است شکفتگی گل سیراب اشک حسرت کیست . اسیر (از آنندراج ).و رجوع به اشک افسوس شود.
حسرتلغتنامه دهخداحسرت . [ح َ رَ ] (ع اِ مص ) حسرة. دریغ. (دهار). دریغ خوردن .(دهار). دریغ خوردن . ندامت . پشیمانی . (دهار) (ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه بر گذشته . (مهذب الاسماء). رشک . غبطه . غبن . افسوس . حسر. فسوس . ایرمان . ارمان . اسف . تأسف
حسرتلغتنامه دهخداحسرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) (گل ...) نام گلی است که در ماه آخر زمستان بزیر برف روید و گل کند. پیازی خرد دارد و برگش ببرگ زنبق مانند است و گلی برنگ سرخ روشن و گاه زرد روشن و گاه سپید دارد . و از آن وی را حسرت گویند که وی آرمان دیدار بهار دارد لیکن هیچگاه بهار را نبیند و بعلت پیش