حصار کشیدنلغتنامه دهخداحصار کشیدن . [ ح ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح حقوق ) بدور زمین یا چیزی خط مرزی کشیدن .
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
محصور شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. احاطه شدن ۲. حصاردار شدن، دیوارکشی شدن، حصار کشیدن ۳. محاصره شدن ۴. اسیر شدن
دیوارکشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] دیوارکشیدن، حصار بستن، محاصرهکردن قفس کردن، بازداشت کردن حصار کشیدن، محصور کردن، احاطه کردن
احاطه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد حلقه زدن [به دورچیزی]، دور چیزی خط کشیدن، دیوار کشیدن (به دُورِ)، حلقه کردن، محصور کردن، محاطکردن، محیط کردن، محدود کردن، حصار کشیدن، حصار بستن، حدرا مشخص کردن، قابکردن، چارچوب را مشخص کردن، محاصره کردن، درمیان گرفتن، دربر گرفتن بازداشت کردن، زندانی کردن
برهونلغتنامه دهخدابرهون . [ ب َ / ب ُ ](اِ) هر چیز میان خالی ، مانند هاله ٔ ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان ). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی ). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید ک
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) محلی کنار جاده ٔ تهران وقزوین در 129500گزی تهران میان کونده و شریف آباد.
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 25هزارگزی جنوب کهنوج و پانزده هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به جاسک . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر. دارای 40 تن سکنه میبا
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در 47هزارگزی شمال خاوری جاسک و هفت هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک . دارای 25 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ای
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی خاور قدمگاه .ناحیه ای است واقع در دامنه . معتدل . دارای 397 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات . اهالی به کشاورزی و
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه . واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری بخش و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز، خط آهن مراغه به میانه . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل . دارای 118 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه مشروب میش
درحصارلغتنامه دهخدادرحصار. [ دَ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد و سر راه مالرو بلورد به گلناآباد. مزارع تخت ، تورانی و جلالی جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
پیش حصارلغتنامه دهخداپیش حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن . واقع در 3 هزارگزی باختر فومن . کنار راه فرعی فومن به ماسوله . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 208 تن سکنه . آب آنجا از چشمه ٔ پیشه حصار و رودخانه ٔ ماسول
خان حصارلغتنامه دهخداخان حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان . واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری شیروان و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان بشیروان . ناحیه ای واقع در دامنه با آب و هوای ناحیه ٔ سردسی
چم حصارلغتنامه دهخداچم حصار. [ چ َ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال باختر نورآباد و 13 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span cla
چهارحصارلغتنامه دهخداچهارحصار. [ چ َ / چ ِ ح ِ ] (اِ مرکب ) چهارباره . چهارقلعه .چهارحصن . || دعائی که بر پیراهن جنگجویان می نوشتند تا از آسیب و گزند مصون مانند. چارحصار.