حصینلغتنامه دهخداحصین . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابن مروان جشمی . از وافدین بر پیغمبر بوده است . (الاصابة ج 2 ص 21).
حصینلغتنامه دهخداحصین . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابن حارث جعفی . پیغمبر را درک کرده است . (الاصابة ج 2 ص 62).
حصینلغتنامه دهخداحصین . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابن جندب ، مکنی به ابی جندب .صحابیست . (الاصابة ج 2 ص 18). رجوع به ابوظبیان شود.
حصینلغتنامه دهخداحصین . [ ح َ ] (ع ص ) محکم . استوار. استوار که کس بر وی قادر نباشد : گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه بصحرا و چه در حصن حصین . فرخی .زن و بچه ... گسیل می کردند بحصارقوی و حصین که داشتند در پس پشت .
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
بازیهای پاراآسیاییAsian Para Gamesواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که هر چهار سال یک بار و بعد از بازیهای آسیایی برای ورزشکاران دارای معلولیت جسمی برگزار میشود متـ . بازیهای آسیایی معلولان
حصینیلغتنامه دهخداحصینی . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابوبکر. از اولیا و صاحب کرامت بود و ابوالولید هاشم بن شعبان داستانی از وی نقل کرده است . قبرش در حصین کنار نهر خابور میباشد. (معجم البلدان ).
حصینانلغتنامه دهخداحصینان . [ ح ُص َ ] (اِخ ) محلی در بصرة. منسوب به حصین بن ابی الحر العنبری . (معجم البلدان ج 2) (فی خطط البصرة ص 200).
حصینةلغتنامه دهخداحصینة. [ ح َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث حصین . استوار. محکم . (غیاث ). درع حَصینة؛ زرهی محکم و استوار.
حصینیلغتنامه دهخداحصینی . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابوالعباس . او را عبداﷲ وزیرمتوکل بزمان خلافت متوکل به کاتبی منتصر تعیین کرد وسپس وی با عبداﷲ در امر کشتن متوکل و برداشتن منتصربخلافت همدست شد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 138 شود.<b
مصافح الملائکةلغتنامه دهخدامصافح الملائکة. [ م ُ ف ِ حُل ْ م َ ءِ ک َ ] (اِخ ) لقب عمران بن حصین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عمران بن حصین شود.
جهینةلغتنامه دهخداجهینة. [ ج ُ هََ ن َ ] (اِخ ) نام شراب فروشی که حصین را کشته بود و میگفت :تسائل عن حصین کل رکب و عند جهینة الخبر الیقین .و این مثل شد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حصینیلغتنامه دهخداحصینی . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابوبکر. از اولیا و صاحب کرامت بود و ابوالولید هاشم بن شعبان داستانی از وی نقل کرده است . قبرش در حصین کنار نهر خابور میباشد. (معجم البلدان ).
حصینانلغتنامه دهخداحصینان . [ ح ُص َ ] (اِخ ) محلی در بصرة. منسوب به حصین بن ابی الحر العنبری . (معجم البلدان ج 2) (فی خطط البصرة ص 200).
حصینةلغتنامه دهخداحصینة. [ ح َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث حصین . استوار. محکم . (غیاث ). درع حَصینة؛ زرهی محکم و استوار.
حصینیلغتنامه دهخداحصینی . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابوالعباس . او را عبداﷲ وزیرمتوکل بزمان خلافت متوکل به کاتبی منتصر تعیین کرد وسپس وی با عبداﷲ در امر کشتن متوکل و برداشتن منتصربخلافت همدست شد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 138 شود.<b
کلثوم بن الحصینلغتنامه دهخداکلثوم بن الحصین . [ ک ُ م ِ نِل ْ ح ُ ص َ ] (اِخ ) رجوع به ابورهم الغفاری شود.