حفریاتلغتنامه دهخداحفریات . [ ح َ ری یا ] (اِ) در تداول فارسی بمعنی حَفَر، احفار و احافیر مستعمل است . || آنچه بیرون آید از چیزهای کهن با این عمل . (یادداشت مرحوم دهخدا): حفریات شوش .
افراثلغتنامه دهخداافراث . [ اِ ] (ع مص ) جگر و شکنبه شکافتن و انداختن آنچه در آن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن چینی نمودن و در بلا انداختن یا پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
افرادلغتنامه دهخداافراد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فرد، بمعنی تنها و طاق و ضد زوج . (آنندراج ). ج ِ فرد، تنها و نصف زوج که طاق باشد. (از منتهی الارب ).- افرادالنجوم ؛ ستارگان روشن که در کرانه ٔ آسمان برآید. فرودالنجوم کذلک . (منتهی الارب ). ستارگان روشن در کرانه های آسمان
افرادلغتنامه دهخداافراد. [ اِ ] (ع مص ) تنها کردن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (مؤید). تنها کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها در کاری درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در مداومت مدام و منادمت پریچهرگان زی
افراضلغتنامه دهخداافراض . [ اِ ] (ع مص ) عطا دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). || فریضه گردانیدن جهت کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بحد نصاب رسیدن ستور در عدد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بحد نصاب رسیدن مال و مواشی در عدد. (آنندراج ). بدان
کویونجیکلغتنامه دهخداکویونجیک . (اِخ ) محلی است که کتابخانه ٔ معروف آسوربانی پال را در ضمن حفریات از آنجا بیرون آورده اند. (از ایران باستان ج 1 ص 128).
استیلغتنامه دهخدااستی . [ اُ ] (اِخ ) بندری در روم قدیم ، نزدیک مصب رود تیبر که اکنون از گل و لای دریا انباشته شده و در آنجا حفریات مهمی کرده اند.
رساملغتنامه دهخدارسام . [ رَس ْ سا ] (اِخ ) نام یکی از دانشمندان مهم حفریات است . در نتیجه ٔ کاوشهای او در صفحات مجاور دجله و فرات دروازه ٔ بلوات در آسور پیدا شده که از مفرغ ساخته اند و از حیث صنعت خیلی معروف می باشد و نقاشی های برجسته ای دارد و آنرا به یادگار فتوحات سلم نصر دومین پادشاه آسور