حفظ کردنلغتنامه دهخداحفظ کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن . یاد گرفتن . برکردن . از بر کردن . بخاطر سپردن . توقم . فراگرفتن . نگاه داشتن به ذهن . || محافظت کردن . نگه داشتن . نگاهداری کردن . حراست . صیانت . بقو. بقاوت . گوش داشتن . پاس داشتن . ضبط. رجوع به حفظ شود. || حفظ کردن از؛ پائیدن از
حفظ کردندیکشنری فارسی به انگلیسیconserve, defend, keep, hold, maintain, memorization, memorize, protect, retain, safeguard, screen, shield, study, sustain, uphold
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ] (ع مص ) از پس پشت چیزی سپوخته راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت . (دستورالاخوان ). فاسپوختن . راندن . سک زدن . || فاجنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جنبانیدن . واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || حفز برمح ؛ با نیزه زدن . (منتهی الارب )
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) نهایت و هنگام دررسیدن چیزی . (منتهی الارب ). اجل . امد. (اقرب الموارد).
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح َ ] (ع مص ) حفش سیل ؛ گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای . || حفش سیل موضعی را؛ برکندن آنرا. حفش باران زمین را؛ خراشیدن باران روی آنرا. (منتهی الارب ). || گرد کردن . (منتهی الارب ) (دهار). || برآوردن . || کوشیدن . || پی درپی خوش رفتن اسپ . || راندن . || گرد آمدن قوم ب
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح َ ف ِ ] (ع ص ) بعیر حفش السنام ؛ اشتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان . (منتهی الارب ).
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح ِ ] (ع اِ) دوکدان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خانه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). خانه ٔ بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد. || خانه ٔ از گلیم مو. || کوهان . || شرم . فرج . || درج . سله . || چیزی سوده و کهنه . || ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن . || جوال کلان
استظهردیکشنری عربی به فارسیياد سپردن , از بر کردن , حفظ کردن , بخاطر سپردن , حفظ كرد (از بر كرد) , از بر كرد , به ذهن سپرد (حفظ كرد) , به حافظه سپرد , به خاطر سپرد
حفظلغتنامه دهخداحفظ. [ ح ِ ] (ع مص ) نگاه داشتن . نگه داشتن . نگاهداشت . نگهداری . نگهداشت . گوش داشتن . حیاطة. وقایة. حراست . صیانت . محافظت ، حرس . بقو. بقاوت . نگاهداری کردن . نگهداری کردن . بازداشتن شیئی از زیان و هلاک : احسن اﷲ حفظک و حیاطک . (تاریخ بیهقی ص <span
حفظفرهنگ فارسی عمید۱. نگهبانی کردن؛ نگهداری کردن.۲. جلوگیری از نابود شدن چیزی.۳. یاد گرفتن و ازبر کردن شعر یا مطلبی.
حفظsave 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از زیرگزینههای پرونده که برای ذخیرهکردن شکلِ موجودِ پرونده در حافظه به کار میرود متـ . حفظ کردن
حرف حفظلغتنامه دهخداحرف حفظ. [ ح َ ف ِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پساوند نگهبانی . شمس قیس گوید: و آن باء و الف و نونی است که در اواخر اسماء معنی نگاه داشتن آن چیز دهد، چنانکه گله بان و باغبان و دربان . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 177).
حفظلغتنامه دهخداحفظ. [ ح ِ ] (ع مص ) نگاه داشتن . نگه داشتن . نگاهداشت . نگهداری . نگهداشت . گوش داشتن . حیاطة. وقایة. حراست . صیانت . محافظت ، حرس . بقو. بقاوت . نگاهداری کردن . نگهداری کردن . بازداشتن شیئی از زیان و هلاک : احسن اﷲ حفظک و حیاطک . (تاریخ بیهقی ص <span
متحفظلغتنامه دهخدامتحفظ. [ م ُ ت َ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) پرهیزکننده . (آنندراج ). || هشیار و بیدار و یادگیرنده . (آنندراج ). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد. || کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. (ناظم الاطباء). یادگیرنده . ج ،
محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) یاددهنده ٔکتاب و جز آن . (منتهی الارب ). کسی و یا چیزی که سبب می شود سپردن به ذهن و یادآوردن را. (ناظم الاطباء).
محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . (از منتهی الارب ). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء).