ترجمه مقاله

حق

haq[q]

۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.
۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.
۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت می‌شود: حقّ بیمه.
۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در برابر برخوردار نبودن از امکاناتی ویژه دریافت می‌کند: حقّ مسکن، حقّ خواربار.
۵. (اسم) انصاف؛ عدل: حق را زیر پا نگذار.
۶. (اسم) وظیفه؛ تکلیف: حقّ فرزندی را به‌جا بیاور.
۷. (اسم، صفت) [مجاز] از نام‌های خداوند.
۸. (اسم مصدر) [قدیمی] ثابت و واجب کردن امری یا چیزی.
۹. (اسم مصدر) [قدیمی] واقف شدن بر حقیقت امری.
⟨حقِ امتیاز: پولی که بابت بهره‌برداری قانونی از چیزی به واگذارکننده می‌دهند.
⟨حق حاکمیت: حق حکمرانی داشتن.
⟨حق حاکمیت ملی: (سیاسی) حقی که سازمان ملل متحد برای ملت‌ها شناخته و تصویب کرده که هر ملتی باید بر سرنوشت خود مسلط باشد و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.

۱. آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا
۲. حقیقت، راستی، صدق، واقع
۳. درست، راست، روا، واقعی
۴. انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد
۵. عادلانه
۶. سزا، نصیب ≠ خطا، ناحق
۷. بهره، مزد
۸. ملک، مال، حقوق
۹. سزاوار، بایسته
۱۰. سزاواری، شایس

راست، سزا، هده

ترجمه مقاله