حقارتلغتنامه دهخداحقارت . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) ذلت . خواری . (از اقرب الموارد). زبونی . پستی . فرومایگی . کوچکی . || (مص ) خرد شدن . حقیر شدن . (زوزنی ). خوار شدن . زبون شدن . || خرد شمردن . کوچک شمردن . تحقیر : در هیچکس بچشم حقارت نظر مکن تا در تو هم بدیده ٔ تح
عقارتلغتنامه دهخداعقارت . [ ع َ رَ ] (ع مص ) عقارة. نازاینده شدن . نازایی . عقر. رجوع به عقارة و عقر شود.
چشم حقارتلغتنامه دهخداچشم حقارت . [ چ َ / چ ِ م ِ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نظر تحقیر. دیده ٔ حقارت .- بچشم حقارت در کسی یا چیزی نظر کردن ، سوی کسی بچشم حقارت دیدن ؛ کنایه است از خرد و حقیر انگاشتن آن کس یا آن چیز و بی ارزش و ب
چشم حقارتلغتنامه دهخداچشم حقارت . [ چ َ / چ ِ م ِ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نظر تحقیر. دیده ٔ حقارت .- بچشم حقارت در کسی یا چیزی نظر کردن ، سوی کسی بچشم حقارت دیدن ؛ کنایه است از خرد و حقیر انگاشتن آن کس یا آن چیز و بی ارزش و ب
محقرةلغتنامه دهخدامحقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع مص ) خرد بودن . حقیر بودن . خرد و خوار بودن . (آنندراج ). حقارت .و حقارت شود. || (اِمص ) خردی . حقیری . خواری . (آنندراج ). رجوع به حقیر و رجوع به حقارت شود.
اذلالدیکشنری عربی به فارسیتحقير اميز , پست سازنده , خفيف کننده , تحقير , احساس حقارت , فروتني , افتادگي , تواضع , حقارت
چشم حقارتلغتنامه دهخداچشم حقارت . [ چ َ / چ ِ م ِ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نظر تحقیر. دیده ٔ حقارت .- بچشم حقارت در کسی یا چیزی نظر کردن ، سوی کسی بچشم حقارت دیدن ؛ کنایه است از خرد و حقیر انگاشتن آن کس یا آن چیز و بی ارزش و ب