حقنلغتنامه دهخداحقن . [ ح َ ] (ع مص ) حقنه کردن . (منتهی الارب ). اماله کردن . (اقرب الموارد). || بازداشتن . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). واداشتن بول و خون از ریختن و شیر از وعاء. (تاج المصادر بیهقی ). نگاه داشتن بول و مانند آن . بازداشتن و بند کردن چیزی را از خروج . (کنز از غیاث ). واداشتن
حقنلغتنامه دهخداحقن . [ ح ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ حقنه . (مهذب الاسماء) : و من احتاج الی ان یجعل الحنظل فی شی ٔ من الحقن القاه فی طبیخ الحقنة صحیحا غیر مکسور. (ابن البیطار).
حقینلغتنامه دهخداحقین . [ ح َ ] (ع ص ) نعت از حقن . بازداشته . محبوس . || محقون . شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه . و در مثل است : ابی الحقین العذرة، اَی العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. (منتهی الارب ). شیر ماست . (مهذب الاسماء).
عکنلغتنامه دهخداعکن . [ ع ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ عُکنة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکنة شود.
حقن آبادلغتنامه دهخداحقن آباد. [ ح َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 27هزارگزی شمال باختری رشخوارو 9هزارگزی جنوب سنگان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیر. دارای <span class="h
حقنةلغتنامه دهخداحقنة. [ ح َ ن َ ] (ع اِ) نوعی از درد شکم . ج ، اَحقان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حقنةلغتنامه دهخداحقنة. [ ح ُ ن َ ] (ع مص ) فروبردن مایعی از مخرج زیرین به معده تا سده ها و بادها بگشاید. با دستور یعنی محقنه از فروسوی مایعی را به معده درآوردن . احتقان . تنقیه کردن . اماله کردن . || (اِ) داروی ریختنی با محقنه . هر دوا که بیمار را از زیر دهند. (اقرب الموارد). ج ، حُقَن . (مهذ
ازناءلغتنامه دهخداازناء. [ اِ ] (ع مص ) ملتجی و مضطر کردن . (منتهی الارب ).الجاء. (از قطر المحیط). || بالابردن . (منتهی الارب ). تصعید. (از قطر المحیط). || بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). حَقن . (قطر المحیط).
حقن آبادلغتنامه دهخداحقن آباد. [ ح َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 27هزارگزی شمال باختری رشخوارو 9هزارگزی جنوب سنگان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیر. دارای <span class="h
حقنةلغتنامه دهخداحقنة. [ ح َ ن َ ] (ع اِ) نوعی از درد شکم . ج ، اَحقان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حقنةلغتنامه دهخداحقنة. [ ح ُ ن َ ] (ع مص ) فروبردن مایعی از مخرج زیرین به معده تا سده ها و بادها بگشاید. با دستور یعنی محقنه از فروسوی مایعی را به معده درآوردن . احتقان . تنقیه کردن . اماله کردن . || (اِ) داروی ریختنی با محقنه . هر دوا که بیمار را از زیر دهند. (اقرب الموارد). ج ، حُقَن . (مهذ
محقنلغتنامه دهخدامحقن . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) مشک که در آن شیر دوشیده بر شیر (لبن ) خفته ریزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لوله ای که بر سر خریطه ٔ چرم بسته بدان حقنه کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محقنلغتنامه دهخدامحقن . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) بازدارنده . نگاهدارنده . (آنندراج ). کسی که نگاهداری میکنداز کمیز. || آن که جمع میکند اقسام مختلف شیرها را و آنها را به هم می آمیزد. (ناظم الاطباء).