حقیقی صوفیلغتنامه دهخداحقیقی صوفی . [ ح َ قی قی ِ ] (اِخ ) از قدمای شعراست و در لغتنامه ٔ اسدی به ابیات زیرین از او استشهاد شده است :در یکی زاویه بحال بجست تا سحرگاه نعره از کاغک .تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی طعنه که بگذار(؟)آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیز<b
حقیقیلغتنامه دهخداحقیقی . [ ح َ] (ص نسبی ) منسوب بحقیقت . راست . راستین . مقابل ِ مجازی . || معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل ِ معنی مجازی : عشق حقیقی است مجازی مگیراین دم شیر است ببازی
حقيقيدیکشنری عربی به فارسیراستين , حقيقي , واقعي , موجود , غير مصنوعي , طبيعي , اصل , بي خدشه , صميمي
حقیقیفرهنگ فارسی عمید۱. واقعی؛ راستین.۲. دارای وجود خارجی.۳. [مقابلِ مجازی] (ادبی) ویژگی واژهای که در معنای اصلی خود به کار رفته است.
عقیقیلغتنامه دهخداعقیقی . [ ع َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن علی . از علمای امامیه در قرن سوم هجری . رجوع به علی عقیقی شود.
عقیقیلغتنامه دهخداعقیقی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقیق . عقیقین . (فرهنگ فارسی معین ) : خود هنوزت پسته ٔ خندان عقیقی نقطه ای است باش تا گردش قضا پرگار مینائی کشد.سعدی .
کاغکلغتنامه دهخداکاغک . [ غ َ ] (اِ) نشاط. (فرهنگ اسدی ) (تحفةالاحباب اوبهی ). خوشی و خوشحالی . (برهان ) (آنندراج ). نشاطو خرمی . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) : در یکی زاویه به حال و به جست تا سحرگاه نعره از کاغک .حقیقی صوفی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص <spa
گرد انگیختنلغتنامه دهخداگرد انگیختن . [ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن . اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی ). || مجازاً کاری انجام دادن : آهی کن و از جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار. <p class="author"
جستلغتنامه دهخداجست . [ ج َ ] (مص مرخم ، اِمص ) جهیدن . (شرفنامه ). جهش . پریدن . (از فرهنگ فارسی معین ). جَستن : گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانک
کخکخلغتنامه دهخداکخکخ . [ ک ُ ک ُ] (اِ) حراره بود و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حراره . (لغت نامه ٔ حافظ اوبهی ). قول . تصنیف ترانه . زجل . موشح . موشحه . شرقی . عروض البلد. قوما.ملعبه . کاری . موالیا. (یادداشت مؤلف ) : آهی کن و زین جای بجه گرد برا
ایزارلغتنامه دهخداایزار. (اِ) شلوار. زیرجامه . پوشش . پای ازار : آهن کن و ز جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ایزار. حقیقی صوفی .دست بدستار برد و سیم بتو دادپشت بدو آر تا گشایدت ایزار. سوزنی .
حقیقیلغتنامه دهخداحقیقی . [ ح َ] (ص نسبی ) منسوب بحقیقت . راست . راستین . مقابل ِ مجازی . || معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل ِ معنی مجازی : عشق حقیقی است مجازی مگیراین دم شیر است ببازی
حقیقیفرهنگ فارسی عمید۱. واقعی؛ راستین.۲. دارای وجود خارجی.۳. [مقابلِ مجازی] (ادبی) ویژگی واژهای که در معنای اصلی خود به کار رفته است.
حقیقیلغتنامه دهخداحقیقی . [ ح َ] (ص نسبی ) منسوب بحقیقت . راست . راستین . مقابل ِ مجازی . || معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل ِ معنی مجازی : عشق حقیقی است مجازی مگیراین دم شیر است ببازی
زمان حقیقیلغتنامه دهخدازمان حقیقی . [ زَ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) و آن زمانی که دو طرف آن مطابق حال حدوث وفنا متزمن باشد، مانند بودن مردم در مدت عمر خود. وغیر حقیقی بود و آن زمانی بود بزرگتر از آن ، مانند بودن مردم در هزاره ٔ فلان یا در دور فلان و آن را زمان عام خوانند و چیزهای بسیار را در
واحد حقیقیلغتنامه دهخداواحد حقیقی . [ ح ِ دِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان واحد جوهری است . رجوع به واحد جوهری شود.
جزئی حقیقیلغتنامه دهخداجزئی حقیقی . [ ج ُ ی ِ ح َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مفهومی که صرف تصور آن از اشتراک در آن ابا کند مانند شخص زید. و بدان جهت آنرا جزئی گویند که جزئی بودن هر چیزی بنسبت آن است به کلی خود و کلی یک جزء از جزئی است و بنابراین منسوب است به جزء و منسوب به جزء را جزئی گویند. مقابل کل
افق حقیقیلغتنامه دهخداافق حقیقی . [ اُ ف ُ ق ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است از فلک که بدو آن سطح رسد که موازی است افق حسی را و مرکز زمین را بگذرد. و میان هر دو افق [حسی وحقیقی ] بس چیز نبود چون کره ای بزرگ باشد ولیکن ناپیدا شود. و چون کره خود بود آنچه میان هر دو افق است بزرگ بود و افق حقیق