حلوللغتنامه دهخداحلول . [ ح ُ ] (ع مص ) گذشتن مهلت وام و واجب شدن ادای آن . (منتهی الارب ).- حلول اجل ؛ درآمدن وقت . رسیدن وعده ٔ چیزی . (آنندراج ). || رسیدن هدی [ قربانی ] بجایی که کشتن وی آنجا روا بود. (از منتهی الارب ). رسیدن قربانی به موضع قربان شدن . (از
حلولفرهنگ فارسی عمید۱. آغاز؛ شروع: حلول سال نو.٢. وارد شدن شیئی در شیء دیگر.٣. داخل شدن روح کسی در بدن دیگری.
حلولفرهنگ فارسی معین(حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی ، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر.
یعلوللغتنامه دهخدایعلول . [ ی َ ] (ع اِ) پارگین سپید صاف راست روان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغدیر الابیض المطرد. (اقرب الموارد). || شبنم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غورهای آب . (منتهی الارب ). حباب آب . (آنندراج ). ژاله . سوارک آب . ج ،یعالیل . (مهذب الاسماء). || ابر سفید. || باران پی
هلوللغتنامه دهخداهلول . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله ، انار، انجیر و پنبه و کاردستی مردم بافتن گلیم و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).<b
حلولیةلغتنامه دهخداحلولیة. [ ح ُ وی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه . (کشف المحجوب هجویری ). فرقه ای از دو فرقه ٔ مذهب صوفیه . (بیان الادیان ). آنانکه گمان برند ذات باری تعالی در تن آدمی حلول تواند کرد. مقابل اتحادی . حلولیان معتقدند که روح حق تعالی در آدم و پیغمبران و امامان حلول کند و در علی و
يَحْلِلْفرهنگ واژگان قرآنفرود آيد- حلول کند(حلول به معناي اقامت و استقرار در مکان است،جزمش براي اين است که شرط شده براي جمله بعدي)
حلولیةلغتنامه دهخداحلولیة. [ ح ُ وی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه . (کشف المحجوب هجویری ). فرقه ای از دو فرقه ٔ مذهب صوفیه . (بیان الادیان ). آنانکه گمان برند ذات باری تعالی در تن آدمی حلول تواند کرد. مقابل اتحادی . حلولیان معتقدند که روح حق تعالی در آدم و پیغمبران و امامان حلول کند و در علی و
محلوللغتنامه دهخدامحلول . [ م َ ] (ع ص ) گداخته شده و حل شده . ذوب شده . (ناظم الاطباء). حل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). حل شده چنانکه قند یا کلوخ در آب . آب کرده : قند محلول ؛ قند آب کرده ؛ محلول گنه گنه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به مشک سوده ٔ محلول در عرق ماند<b
نامحلوللغتنامه دهخدانامحلول . [ م َ ] (ص مرکب ) حل ناشده . در آب حل نشده . || (اصطلاح شیمی ) در اصطلاح شیمی ، حل ناشدنی . که در آب حل نشود و ته نشین کند.
محلولفرهنگ فارسی عمید۱. (شیمی) مادهای که از حل شدن مادهای دیگر در مایع بهوجود میآید.۲. (صفت) حلشده.