حماحملغتنامه دهخداحماحم . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) پودینه ٔ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حماحمة یکی آن . (منتهی الارب ). و عامه آنرا حَبَق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبط
هماهملغتنامه دهخداهماهم . [ هََ هَِ ] (ع اِ) هموم و اندوهها. (منتهی الارب ). ج ِ هم ّ. رجوع به هم ّ و هموم شود.
عماعملغتنامه دهخداعماعم . [ ع َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَم ّ. گروه بسیار و گروه متفرق و پراکنده . رجوع به عَم ّ شود.
حمحملغتنامه دهخداحمحم . [ ح ِ ح ِ / ح ُح ُ ] (ع ص ) سخت سیاه . (منتهی الارب ). || (اِ) یک نوع مرغی است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
حمحملغتنامه دهخداحمحم . [ ح ُ ح ُ ] (ع اِ) بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان ). گل گاوزبان و ورک . (ناظم الاطباء).
حماحمةلغتنامه دهخداحماحمة. [ ح َ ح ِ م َ ] (ع اِ) یکی حماحم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حماحم شود.
گل عاشقانلغتنامه دهخداگل عاشقان . [ گ ُ ل ِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به لغت خراسانی زرین درخت است و به لغت تبریزی حماحم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به حماحم شود.
فرسیونلغتنامه دهخدافرسیون . [ ] (اِ) نوعی از بادآورد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || سمک بحری است و گفته اند حماحم است . (فهرست مخزن الادویه ).
حبق کرمانیلغتنامه دهخداحبق کرمانی . [ ح َ ب َ ق ِ ک ِ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم . (آنندراج ). شاهسفرم . حبق نبطی . حماحم . ریحان (؟). رجوع به حبق صعتری شود.
لاله ٔ خطائیلغتنامه دهخدالاله ٔ خطائی . [ ل َ / ل ِ ی ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم فارسی حماحم است . (فهرست مخزن الادویه ). خوش نظر. ریحان تاتاری . رجوع به لاله ٔ چین شود.
حماحمةلغتنامه دهخداحماحمة. [ ح َ ح ِ م َ ] (ع اِ) یکی حماحم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حماحم شود.