حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َ ] (ع اِ) دیه . (از اقرب الموارد). خون بها. (دهار). || غرامت و تاوان که قومی از قوم دیگر حمل می کنند. (از اقرب الموارد). ج ، حُمُل . (اقرب الموارد).
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) مبالغه ٔ حامل است . (اقرب الموارد). رجوع به حامل شود. || بار بردار. (منتهی الارب ). باربر. برنده . بردارنده ٔ بار. بارکش . (دهار). ج ، حمالون . (منتهی الارب ) : کرسیش چون شد اسب و خر حمال چون شد استرش زاغش نگر صاحب خ
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَمل به معنی بار شکم از بچه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود. || بمعنی حَمالَة. (منتهی الارب ). بند شمشیر. (دهار). رجوع به حمالة شود.
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح ِم ْ ما ] (ع مص ) تحمیل . (اقرب الموارد). کسی را بحمل کردن واداشتن . فرمودن کسی ببرداشتن و کردن کاری . (منتهی الارب ). || کسی را وادار و مجبور کردن به حمل چیزی . (از اقرب الموارد).
حمالدیکشنری عربی به فارسیحمالي کردن , حمل کردن , ابجو , دربان , حاجب , باربر , حمال , ناقل امراض , حامل
رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
حمائللغتنامه دهخداحمائل . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمالة. (غیاث ) (آنندراج از صراح ).ج ِ حمالة، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف ). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر
حمایللغتنامه دهخداحمایل . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) حَمائِل . ج ِ حمالة، در گردن آویخته . دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل . <p
گهماللغتنامه دهخداگهمال . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش سردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختر لردگان ، متصل به راه عمومی گهمال به لردگان . محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 250 تن است . (از ف
حمالةلغتنامه دهخداحمالة. [ح َم ْ ما ل َ ] (ع ص ) مؤنث حمال است . (اقرب الموارد): و امرأته حمالة الحطب . (قرآن 4/111).- حمالةالحطب ؛(مأخوذ از قرآن ) لقب زن ابولهب یعنی ام جمیل است . رجوع به این کلمه در ردی
حمالةلغتنامه دهخداحمالة.[ ح َ ل َ ] (ع اِ) دیه و تاوان و جز آن که از بهر مردمان بردارند. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حَمال شود. || کفالت . (اقرب الموارد). || (مص ) ضامن و کفیل کسی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حمل به حمالة؛ کفله . || ظاهر کردن خشم را. (منتهی الارب ) (اقرب
حمالةالحطبلغتنامه دهخداحمالةالحطب . [ ح َ م ْ ما ل َتُل ْ ح َ طَ ] (اِخ ) خواهر ابوسفیان بن حرب اموی و زوجه ٔ ابولهب است ، مکنی به ام جمیل . وی کمال بغض و عداوت نسبت بحضرت رسول داشته شباهنگام در معبر آن جناب خار و خسک میریخت ، چنانکه در قرآن مجید یادآوری این مطلب شده . در زبان عرب حطب کنایه از سخنا
حمالةلغتنامه دهخداحمالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) پیشه ٔ حمالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ حمال . (اقرب الموارد). || دوال شمشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوال نیام شمشیر. (مهذب الاسماء). ج ، حمایل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: حمایل از لفظ خود واحدی ندارد و واحد آن مِحمَل است
حمالةلغتنامه دهخداحمالة. [ح َم ْ ما ل َ ] (ع ص ) مؤنث حمال است . (اقرب الموارد): و امرأته حمالة الحطب . (قرآن 4/111).- حمالةالحطب ؛(مأخوذ از قرآن ) لقب زن ابولهب یعنی ام جمیل است . رجوع به این کلمه در ردی
حمالةلغتنامه دهخداحمالة.[ ح َ ل َ ] (ع اِ) دیه و تاوان و جز آن که از بهر مردمان بردارند. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حَمال شود. || کفالت . (اقرب الموارد). || (مص ) ضامن و کفیل کسی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حمل به حمالة؛ کفله . || ظاهر کردن خشم را. (منتهی الارب ) (اقرب
حمالةالحطبلغتنامه دهخداحمالةالحطب . [ ح َ م ْ ما ل َتُل ْ ح َ طَ ] (اِخ ) خواهر ابوسفیان بن حرب اموی و زوجه ٔ ابولهب است ، مکنی به ام جمیل . وی کمال بغض و عداوت نسبت بحضرت رسول داشته شباهنگام در معبر آن جناب خار و خسک میریخت ، چنانکه در قرآن مجید یادآوری این مطلب شده . در زبان عرب حطب کنایه از سخنا
حمالةلغتنامه دهخداحمالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) پیشه ٔ حمالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ حمال . (اقرب الموارد). || دوال شمشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوال نیام شمشیر. (مهذب الاسماء). ج ، حمایل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: حمایل از لفظ خود واحدی ندارد و واحد آن مِحمَل است
خرحماللغتنامه دهخداخرحمال . [ خ َ ح َم ْ ما ] (ص مرکب ) آنکه فقط بارهای سخت و کارهای دشوار می تواند انجام دهد بدون آنکه کارهای سخت را با فکر بکارهای آسان تبدیل کند و به اتمام رساند. || (اِ مرکب ) در اصطلاح بنایان و معمارها تیر بزرگ باشد که بار سایر تیرها بر او افتد.
چهارحماللغتنامه دهخداچهارحمال . [ چ َ / چ ِ ح َم ْ ما ] (اِ مرکب ) چهار باربر. چهارحمل کننده . || چهاربسیط که کنایه از چهارعنصر باشد. (برهان ) (آنندراج ). چهارعنصر. (ناظم الاطباء). کنایه از چهارعنصر است . || چارستون خانه . رجوع به چارحمال شود.
چارحماللغتنامه دهخداچارحمال . [ ح َم ْما ] (اِ مرکب ) کنایه از چاردیوار خانه . کنایه از چار ستون خانه که سقف بر آنها قرار گیرد : گر سه حمال کارگر داری چار حمال خانه برداری .نظامی (هفت پیکر).
احماللغتنامه دهخدااحمال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَمل . بارهای شکم . بارهای درخت . || ج ِ حِمل . بارهای سر وپشت : ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). جمله بر پشت رحال و احمال نقل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || ج ِ حَمَل .برگان . برگان چندماهه و برگان به سال دوم درآ