حموزلغتنامه دهخداحموز. [ ح َ ] (ع ص ) ضابط و نگاهدارنده بهوش . (منتهی الارب ): انه لحموز لما حمزه ؛ اَی ضابط لماضمه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
محموزلغتنامه دهخدامحموز. [ م َ ] (ع ص ) مرد سخت سرهای انگشتان . رجل محموزالبنان . (منتهی الارب ). مرد سخت پنجه و توانا. || تیز و تند. || شراب تیز و ترش . (ناظم الاطباء). شرابی که زبان را گزد. (آنندراج ).