حموضتلغتنامه دهخداحموضت . [ ح ُ ض َ ] (ع اِمص ) ترشی . (غیاث ). || (مص ) ترش شدن . رجوع به حموضة شود.
امدودلغتنامه دهخداامدود. [ اُ ] (ع اِ) خوی و عادت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عادت . (از اقرب الموارد).
حمضیضلغتنامه دهخداحمضیض . [ ح َ ] (ع اِ) نوعی ترشک بری است . (ناظم الاطباء). نوع صغیر حماض است شبیه به سه برگه و در تنکابن ترشه و آش نامند.
امدادلغتنامه دهخداامداد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مدت . (ناظم الاطباء). || ج ِ مُدّ پیمانه ها. (اقرب الموارد). رجوع به مُدّ شود. || ج ِ مدد. یاران . (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مَدَد. (از اقرب الموارد). افواجی که پی در پی برسند. (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 3) <sp
امدادلغتنامه دهخداامداد. [ اِ] (ع مص ، اِ مص ) مهلت خواستن . (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین . || یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قول
امضاضلغتنامه دهخداامضاض . [ اِ ] (ع مص ) سوختن دل را اندوه چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج ). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی ).سوزانیدن . (از اقرب الموارد). || اندوهمند کردن . (منتهی الارب ). || سوختن سرمه چشم را. (منتهی ا