حموللغتنامه دهخداحمول . [ ح َ ] (ع ص ) حلیم و بردبار. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). صابر و متحمل . (غیاث ) : چون آهن اگر حمول گردی زآه چو منی ملول گردی . نظامی .طلبکار باید صبور و حمول که نشنیده ام کیمیاگر ملول . <p class="
حموللغتنامه دهخداحمول . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمل ، به معنی بار درخت . (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود. || ج ِ حِمل . (آنندراج ). رجوع به حمل شود. || هودج ها. || شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عماری ها. || دوائی که بر پارچه آلوده در دبر یا در قبل نهند و این اصطل
هموللغتنامه دهخداهمول . [ هَُ ] (ع مص ) روان گردیدن اشک چشم کسی . || پیوسته باریدن آسمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عموللغتنامه دهخداعمول . [ ع َ ] (ع ص ) مرد کارکن ، یا آنکه بر کار آفریده باشد. (منتهی الارب ). مردی که کاری سرشته شده . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ کار، یا کسی که برای کار کردن آفریده شده . (از اقرب الموارد).
آمپولفرهنگ فارسی عمید۱. شیشۀ کوچک مخصوص برای نگهداری داروی تزریقی.۲. داروی نگهداریشده در چنین شیشهای.۳. سرنگ.
آمپولampouleواژههای مصوب فرهنگستانکپسول شیشهای یا پلاستیکی بیمنفذ، حاوی یک چنده دارو بهصورت محلول سترون
حمولاتلغتنامه دهخداحمولات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حمول . رجوع به حمول شود. || ج ِ حمولة : از مختلفات سلاح ها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی ). و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوینی
حمولهلغتنامه دهخداحموله . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
حمولةلغتنامه دهخداحمولة. [ ح َ ل َ ] (ع ص ) بارکش از شتر و خر و مانند آن . (منتهی الارب ). بار بر آن باشد یا نباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتری که بار میبرد. (اقرب الموارد). اشتر بارکش . (مهذب الاسماء). || (اِ) احمال و اثقال . (منتهی الارب ).
حمولةلغتنامه دهخداحمولة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) بارها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): گویند: حمولة علیها حُمولة. (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ حِمل . (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود.
حمولاتلغتنامه دهخداحمولات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حمول . رجوع به حمول شود. || ج ِ حمولة : از مختلفات سلاح ها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی ). و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوینی
حمولهلغتنامه دهخداحموله . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
حمولةلغتنامه دهخداحمولة. [ ح َ ل َ ] (ع ص ) بارکش از شتر و خر و مانند آن . (منتهی الارب ). بار بر آن باشد یا نباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتری که بار میبرد. (اقرب الموارد). اشتر بارکش . (مهذب الاسماء). || (اِ) احمال و اثقال . (منتهی الارب ).
حمولةلغتنامه دهخداحمولة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) بارها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): گویند: حمولة علیها حُمولة. (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ حِمل . (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود.
خارج محموللغتنامه دهخداخارج محمول . [ رِ ج ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عرضی هائی که خارج ازذات هستند ولی همیشه با ذات همراهند چون وحدت برای وجود. این عرضیات در باب برهان ذاتی محسوب میشوند.
محموللغتنامه دهخدامحمول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بار برداشته شده به سر و پشت . (منتهی الارب ).بار حمل شده و بارشده و برداشته شده و به سر و پشت ستور بار کرده شده . (ناظم الاطباء). حمل شده : حامل دین بود او محمول شدقابل فرمان بد او مقبول شد. مولو
ذات المحموللغتنامه دهخداذات المحمول . [ تُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) کبری . کبرای قیاس . مقابل ذات الموضوع که صغرای قیاس است .
محمولفرهنگ فارسی عمید۱. بار؛ محموله.۲. (صفت) [قدیمی] برداشتهشده؛ حملشده.۳. (صفت) [قدیمی] تٲویل و تفسیرشده.