حمیلغتنامه دهخداحمی . [ ح َ می ی ] (ع ص ) بیمار ممنوع از مضرات . || هر نگاهداشته شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کسی که تحمل ستم نتواند. || صاحب ننگ و عار. (منتهی الارب ).
حمیلغتنامه دهخداحمی ٔ. [ ح َ م ِءْ ] (ع ص ) حَمِی ُٔالعین ؛ شوخ چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای پر از گل سیاه و تیره . (از اقرب الموارد).
حمیلغتنامه دهخداحمی . [ ح َم ْی ْ ] (ع مص ) حمایت . نگاه داشتن . || حمایت کردن . || نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن . حِمیة. حِمایة. حِموة. || یاری دادن . || پرهیز نمودن بیمار را از آنچه زیان دارد او را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این بدو مفعول متعدی میشود. و مشهورتر اینکه مفعول دوم ب
حمیلغتنامه دهخداحمی . [ ح ِ ما ] (ع اِ) حماء. قرق . قورق . (نصاب ). خلاف مباح . (مهذب الاسماء). علف زاری که آنرا حکام برای چهارپایان خود از غیر منع کنند و تثنیه ٔ آن حموان آید و در حدیث است : لا حمی الاﷲ و لرسوله ؛ اَی الا مایحمی لخیل الجهاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در عرف شعرا، مح
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (مهذب الاسماء) (دهار). ستوده و محمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد). || (اِ) از بحرهای مستحدث نزد عروضیان .
حمیالغتنامه دهخداحمیا.[ ح ُ م َی ْ یا ] (ع اِ) شدت خشم و اول آن . || سختی از هرچیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- حمیاالکأس ؛ سورت شراب و قوت وی و پیچیدن نشأه ٔآن در سر. (منتهی الارب ). تیزی شراب .|| اول جوانی و نشاط آن . (منتهی الارب ).
حمیاتلغتنامه دهخداحمیات . [ ح ُم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمّی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمی شود.
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج َل ْ وَ ] (اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی . (حمی ضریه ). (از معجم البلدان ).
حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (مهذب الاسماء) (دهار). ستوده و محمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد). || (اِ) از بحرهای مستحدث نزد عروضیان .
حمیالغتنامه دهخداحمیا.[ ح ُ م َی ْ یا ] (ع اِ) شدت خشم و اول آن . || سختی از هرچیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- حمیاالکأس ؛ سورت شراب و قوت وی و پیچیدن نشأه ٔآن در سر. (منتهی الارب ). تیزی شراب .|| اول جوانی و نشاط آن . (منتهی الارب ).
دل رحمیلغتنامه دهخدادل رحمی . [ دِ رَ ] (حامص مرکب ) دل رحیمی . حالت و کیفیت دل رحم . خوش قلبی . نرم دلی .
حجرالحمیلغتنامه دهخداحجرالحمی . [ ح َ ج َ رُل ْ ح ُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) صاحب نخبةالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین انه زنجفرمعدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر و فی وجه منه صقال و نعومة
سحمیلغتنامه دهخداسحمی . [ س ُ می ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سحمة که بطنی است از تغلبه . (الانساب سمعانی ).
محمیلغتنامه دهخدامحمی . [ م َ می ی ] (ع ص ) آهن گرم شده . (آنندراج ). آهن گرم شده در آتش . تافته . آهن تفته . || حمایت کرده شده . نگاهداشته شده . || گرفتار تب . (ناظم الاطباء).
محمیلغتنامه دهخدامحمی . [ م ُ ](ع ص ) نعت فاعلی مذکر از احماء. گرم کننده ٔ آهن در آتش . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || حمایت کننده . || نگهبان و محافظ. (ناظم الاطباء).