حنالغتنامه دهخداحنا. [ ح َ ] (از ع ، اِ) حناء. وآن گیاهی است دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند.- امثال : دستش را در حنا گذاشت . فلانی حناش دیگر رنگی ندارد .- پای در حنا بودن ؛ ک
حنالغتنامه دهخداحنا. [ ح َن ْ نا ] (هندی ،اِ) قبضه ٔ زین . || زین . (ناظم الاطباء).- حنای زین ؛ در عرف همان چیز را گویند که پیش زین باشد و گاه فرودآمدن جلو اسب بدان بندند و در عرف هند هنا بتشدید نون خوانند. (آنندراج ).
حنافرهنگ فارسی عمید۱. گَردی سبزرنگ که از گیاهی به همین نام بهدست میآید و برای رنگ کردن پوست و مو به کار میرود.۲. درختی کوچک با گلهای سفید و معطر که از گَرد آن حنا تهیه میشود.
حناLawsoniaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از حنائیان که بومی مناطق نیمهخشک گرمسیری و نیمهگرمسیری افریقا و جنوب آسیا و شمال استرالیا است و از قدیم از آن برای رنگآمیزی پوست و مو و ناخن و چرم و پشم استفاده میشده است
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
تلهعسلhoney potواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای در شبکه که عمداً طوری پیکربندی شده است که با شبیهسازی خدمات شبکه مهاجمان را تطمیع کند و آنها را به دام اندازد
جریان عسلیhoney flow,coda di topoواژههای مصوب فرهنگستانشکل ریزش اسپرسو در هنگام خارج شدن از ناودانهای پالابَر/ صافیبَر (portafilter) که حالت ریزش عسل را تداعی میکند
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
حنادسلغتنامه دهخداحنادس . [ ح َ دِ ] (ع اِ) ج ِ حِندِس ، به معنی شب بسیار تاریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سه شب پس تاریکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سه شب تاریک در آخر هر ماه . (اقرب الموارد).
حنائرلغتنامه دهخداحنائر. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حنیره . کنگره ٔ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچه ٔ پنبه زدن زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حناءلغتنامه دهخداحناء. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سمیرم بالا شهرستان شهرضا. سکنه ٔ آن 1500 تن . آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه ماشین رو دارد. دبستان ، پاسگاه ژاندارمری و در حدود <span class="hl" dir="ltr
حناءلغتنامه دهخداحناء. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک . ناحیه ای است واقع در جلگه . گرمسیری و دارای 100 تن سک
حنادسلغتنامه دهخداحنادس . [ ح َ دِ ] (ع اِ) ج ِ حِندِس ، به معنی شب بسیار تاریک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سه شب پس تاریکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سه شب تاریک در آخر هر ماه . (اقرب الموارد).
حنائرلغتنامه دهخداحنائر. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حنیره . کنگره ٔ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچه ٔ پنبه زدن زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حناء احمرلغتنامه دهخداحناء احمر. [ ح ِن ْ نا ءِ اَ م َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قَطلَب . (اقرب الموارد). شیرزا. بوخنو. شماری . فیعب . عصیرالدب . قاتل ابیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاتل ابیه و قطلب شود.
حناء مجنونلغتنامه دهخداحناء مجنون . [ ح َن ْ نا ءِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وسمه است . وسمه و رنگ . (ناظم الاطباء).
خزان حنالغتنامه دهخداخزان حنا. [ خ َ ن ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زردی رنگ حنا. (غیاث اللغات ).
محنالغتنامه دهخدامحنا. [ م ُ ح َن ْ نا ] (ع ص ) به حنا خضاب کرده . مخضب به حنا. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کج و خمیده و پیچیده . (ناظم الاطباء).
دیر مریحنالغتنامه دهخدادیر مریحنا. [ دَ رِ م َ ی ُ ح َن ْ نا ] (اِخ ) دیری است در جنب تکریت واقع بر ساحل دجله و متعلق به نسطوریان است . (از معجم البلدان ).
دیر مرحنالغتنامه دهخدادیر مرحنا. [ دَ رِ م َ ح َن ْ نا ](اِخ ) دیری است بمصر واقع بر ساحل برکة الحبش فاصله ٔ آن تا فسطاط در حدود فاصله ٔ آن تا رودخانه ٔ نیل است . این دیر را تمیم ابن المعز بنا نمود و در نزدیکی آن چاهی است بنام «بیر مماتی ». (از معجم البلدان ).
گلوحنالغتنامه دهخداگلوحنا. [ گ ُ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 95000گزی جنوب خاوری مسکون ، سر راه مالرو کروک به سبزواران . دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa