حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ] (اِخ ) بدان که چون یوحنا به اجرای خدمت خود شروع نموده ، حنا و قیافا هر دو رئیس الکهنه بودندو عادت آنزمان بر این قرار یافته بود که هر شخصی رابلقب و منصبی که دارد خطاب نمایند. اگرچه بعد از آن منصب را ترک نموده بود، چنانکه حنا را رئیس الکهنه میگفتند و حال اینکه مدتی ب
حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ] (اِخ ) شهری است به اندلس ، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و تجارت و هوای معتدل . (حدود العالم ).
حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ح َ ] (ع مص ) بخشودن . (ترجمان عادل ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || (اِمص ) بخشایش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || رقت قلب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مهربانی .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رحمت . (اقرب الموارد). || (اِ) ر
حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (غیاث ): و در دعا آمده : یا حنان و یا منان . حنان کسی که میپذیرد و قبول میکند از کسی که اعراض کرده است از او و منان کسی که پیش ازسؤال به نوافل و عطایا آغاز کند و این هر دو از صفات ذات باریتعالی هستند. (ناظم الاطباء) <sp
حنانلغتنامه دهخداحنان . [ ح َن ْ نا ] (ع ص ) آرزوکننده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || رحمت کننده . (غیاث ). بخشاینده . (منتهی الارب ). ذوالرحمة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). مهربان . (مهذب الاسماء). || متوجه شونده ٔ بر سر تابنده ٔ خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). روی آورند
اسم ناشماراmass noun, non-count noun, uncountable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ غیرقابلشمارشی که معمولاً جمع بسته نمیشود
اسم شماراcount noun, countable nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی دال بر پدیدۀ قابلشمارشی که جمع بسته میشود
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
اسم جمعcollective nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی با صورت مفرد که بر گروهی از افراد یا اشیا و غیره دلالت میکند
اسم جنسgeneric nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی نامعین که بر طبقهای از افراد یا اشیا و مانند آن دلالت میکند
حنانکلغتنامه دهخداحنانک . [ ح َ ن َ ک َ ] (ع ، اِ فعل ) و حنانیک ، رحمت باد ترا پی درپی . || مهربانی کن بر من باربار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حناناً بعد حنان و رحمةً بعد رحمة. (مهذب الاسماء).
حنانهلغتنامه دهخداحنانه . [ ح َن ْ نا ن َ ] (اِخ ) استن حنانه ؛ نام ستونی است که از چوب بود و حضرت رسول پشت بدان تکیه داده خطبه میخواندند و چون منبر مقرر شد و بر منبر برآمدند و خطبه خواندند، از آن ستون ناله برآمد مانند طفلی که از مادر جدا شود. (غیاث ) (آنندراج ) : ا
حنانةلغتنامه دهخداحنانة. [ ح َن ْ نا ن َ ] (ع اِ، ص ) مؤنث حنان . (معجم البلدان ). رجوع به حنان شود. || کمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کمان بانگ آرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).- قوس حنانه ؛ کمانی بانگ کن . (مهذب الاسماء). || زن که در یاد زوج اول خود پیوسته
حنانیلغتنامه دهخداحنانی . [ ] (اِخ ) (یعنی منعم ) مردی که امر حراست فرقه ٔ هجدهمین لاویان مغنی باوی بود. || بیننده ای که آسای ملک را بواسطه عدم اعتمادش بخدا توبیخ نموده بفرموده ٔ پادشاه وی را حبس کردند. (2 تو 16:<span class="h
حنانیلغتنامه دهخداحنانی . [ ح ِن ْ نا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حِنّان . حنافروش . (مهذب الاسماء).
حنآنلغتنامه دهخداحنآن . [ ح ُ آ ] (ع اِ) ج ِ حِنّا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به حناء شود.
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (علامت اختصاری ) رمز است از «رُوی عن »؛ از فلان روایت شد: عن زرارة، عن حنان ... و روایتی را که از چند کس به توالی باشد مُعَنعن گویند.
حبانلغتنامه دهخداحبان . [ ح ب ْ با ] (اِخ ) ابن مدیر. صیرفی کوفی است . ازدی گوید: قوی نیست (حدیث او). از عمروبن قیس روایت کند. و روایت رایات سپاه و آمدن مهدی از خراسان را او روایت کرده است . عسقلانی گوید: و شایداو حَنّان بن سَدیر باشد. (لسان المیزان ج 2 ص <sp
قورسلغتنامه دهخداقورس . [ رُ] (اِخ ) شهری است باستانی در نزدیکی حلب که اینک ویران است و دارای آثار قدیمه میباشد. قیراوریاین حنان در این شهر قرار دارد. طول آن 64 درجه و عرض آن 35 درجه و 45 دقی
حنانکلغتنامه دهخداحنانک . [ ح َ ن َ ک َ ] (ع ، اِ فعل ) و حنانیک ، رحمت باد ترا پی درپی . || مهربانی کن بر من باربار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حناناً بعد حنان و رحمةً بعد رحمة. (مهذب الاسماء).
حنانهلغتنامه دهخداحنانه . [ ح َن ْ نا ن َ ] (اِخ ) استن حنانه ؛ نام ستونی است که از چوب بود و حضرت رسول پشت بدان تکیه داده خطبه میخواندند و چون منبر مقرر شد و بر منبر برآمدند و خطبه خواندند، از آن ستون ناله برآمد مانند طفلی که از مادر جدا شود. (غیاث ) (آنندراج ) : ا
حنانةلغتنامه دهخداحنانة. [ ح َن ْ نا ن َ ] (ع اِ، ص ) مؤنث حنان . (معجم البلدان ). رجوع به حنان شود. || کمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کمان بانگ آرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).- قوس حنانه ؛ کمانی بانگ کن . (مهذب الاسماء). || زن که در یاد زوج اول خود پیوسته
حنانیلغتنامه دهخداحنانی . [ ] (اِخ ) (یعنی منعم ) مردی که امر حراست فرقه ٔ هجدهمین لاویان مغنی باوی بود. || بیننده ای که آسای ملک را بواسطه عدم اعتمادش بخدا توبیخ نموده بفرموده ٔ پادشاه وی را حبس کردند. (2 تو 16:<span class="h
حنانیلغتنامه دهخداحنانی . [ ح ِن ْ نا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حِنّان . حنافروش . (مهذب الاسماء).
اضمحنانلغتنامه دهخدااضمحنان . [ اِ م ِ ] (ع مص ) اضمحلال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). لغتی (لهجه ای ) است در اضمحلال . (از ناظم الاطباء). رجوع به اضمحلال شود.
احنانلغتنامه دهخدااحنان . [ اِ ] (ع مص ) اِحنان قوس ؛ ببانگ آوردن کمان . تُرنگانیدن کمان . || خطا کردن .
ارجحنانلغتنامه دهخداارجحنان . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) مائل گردیدن . گرائیدن . بچسبیدن . (زوزنی ). || جنبیدن . || یکبار افتادن . || بلند و نمایان شدن سراب .