لغتنامه دهخدا
عنبلة. [ عُم ْب ُ ل َ ] (ع اِ) گند و تلاق . (منتهی الارب ). بظر و تلاق . (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود. || زن درازتلاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود. || چوبی که بدان در جواز گندم کوبند. (منتهی الارب ). چوبی که بدان در هاون چیزی کوبند. (ناظ