حنظللغتنامه دهخداحنظل . [ ح َ ظَ ] (ع اِ) ثمر گیاهی است بقدر خربوزه ٔ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزه ٔ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جمله ٔ سموم قتاله است ، بدان جهت که تمامی قوه ٔ سمیه درخت در آن مجتمع میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حنظلة، یکی از آ
حنظلفرهنگ فارسی عمیدمیوهای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیارتلخ که مصرف دارویی دارد؛ هندوانۀ ابوجهل؛ خربزۀ ابوجهل.
حنظلفرهنگ فارسی معین(حَ ظَ) [ ع . ] (اِ.) هندوانة ابوجهل ، میوه ای است به شکل هندوانه ، کوچکتر از نارنج با رنگی زرد و طمعی بسیار تلخ .
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ِ ج ِ ] (ع ص ) زن سطبر بی شرم بسیارفریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن ستبر بی شرم بسیارفریاد. (ناظم الاطباء).
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ددی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از حیوانات درنده ٔ وحشی . (اقرب الموارد). حیوان وحشی خاصه شیر. (ناظم الاطباء).
هنجللغتنامه دهخداهنجل . [ هَُ ج ُ ] (ع ص ) گران سنگ . (منتهی الارب ). ج ، هناجل . (اقرب الموارد). || مرد گران که صحبتش را ناخوش دارند. (منتهی الارب ).
انجپللغتنامه دهخداانجپل . [ اَ ج ِ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل با 150 تن سکنه . آب آن از نهر شل پت و رودخانه ٔ هراز و محصول آن برنج وغلات و نیشکر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (ع اِ) یکی حنظل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنظل شود.
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة.[ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن صفوان . از نسل قحطان پیغمبری است که بدعوت قوم رس مبعوث گردید. (حبیب السیر).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی است از بطون بنی تمیم و آنان بنوحنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم هستند. جوهری گوید: آنان بزرگترین قبیله ٔ تمیم اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 347).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی حنظلة الانصاری . یکی از صحابه است و امام مسجد قبا بود. رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی عامر الراهب . پدر وی عامر از ظهور رسول اﷲ پرسیدی و وصف او از اخبار بخواستی . وی پلاس میپوشید و رهبان بود. چون پیغمبر مبعوث شد بر وی حسد برد و به او ایمان نیاورد. پسرش حنظله از نیکان مسلمانان بود. وی از پیغمبر اجازت خواست تا پدرش را بکشد، پ
کوستلغتنامه دهخداکوست . [ ک َ وَ ] (اِ) رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان ). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج ). حنظل . (ناظم الاطباء). کوسته . کبست . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کبست و حنظل شود.
هبدلغتنامه دهخداهبد. [ هََ ] (ع مص ) شکستن حنظل را. || چیدن حنظل را. || پختن حنظل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || بیرون آوردن حنظل برای خوردن . (معجم متن اللغة). || حنظل خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (ع اِ) یکی حنظل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنظل شود.
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة.[ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن صفوان . از نسل قحطان پیغمبری است که بدعوت قوم رس مبعوث گردید. (حبیب السیر).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی است از بطون بنی تمیم و آنان بنوحنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم هستند. جوهری گوید: آنان بزرگترین قبیله ٔ تمیم اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 347).
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی حنظلة الانصاری . یکی از صحابه است و امام مسجد قبا بود. رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
حنظلةلغتنامه دهخداحنظلة. [ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی عامر الراهب . پدر وی عامر از ظهور رسول اﷲ پرسیدی و وصف او از اخبار بخواستی . وی پلاس میپوشید و رهبان بود. چون پیغمبر مبعوث شد بر وی حسد برد و به او ایمان نیاورد. پسرش حنظله از نیکان مسلمانان بود. وی از پیغمبر اجازت خواست تا پدرش را بکشد، پ
ذات الحنظللغتنامه دهخداذات الحنظل . [ تُل ْ ح َ ظَ ] (اِخ ) رجوع به ثنیة ذات الحنظل در همین لغت نامه شود.
ثنیة ذات الحنظللغتنامه دهخداثنیة ذات الحنظل . [ ث َ نی ی َ ت ُ تِل ْ ح َ ظَ ] (اِخ ) عقبه ای است نزدیک مکه . (امتاع الاسماع ).