حوالغتنامه دهخداحوا. [ ح َوْ وا ](اِخ ) تلفظ فارسی حواء مادر آدمیان . زوجه ٔ آدم . اسمی است که آدم زوجه ٔ خود را بدان نامید و به معنی زندگی است و بدان واسطه حوا به ام البشر ملقب شد و چون حوا اطاعت امر حضرت اقدس الهی را ننمود، خداوند عالم غم و حزن او را دوچندان ساخت . گفتند که بزحمت اولادهاخو
حوافرهنگ فارسی عمید۱. نخستین انسان ماده در ادیان سامی: ◻︎ حدیث عشق اگر گویی گناه است / گناه اول ز حوا بود و آدم (سعدی۲: ۴۸۲).۲. از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی، بهصورت مردی که ماری در دست گرفته؛ مارافسا.
حوافرهنگ نامها(تلفظ: havā) (عربی) نخستین انسان ماده در مذاهب سامی؛ (در نجوم) مارافسا (صورت فلکی) ؛ (در اعلام) نام همسر حضرت آدم (ع).
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
نمای برونبرشcut away shot, cut awayواژههای مصوب فرهنگستاننمایی که جزو رویداد اصلی فیلم نیست، ولی به آن ارتباط دارد و همزمان با آن ارائه میشود
دور ازaway fromواژههای مصوب فرهنگستاندر آییننامة کالای خطرناک، اصطلاحی برای بیان فاصلة استقرار کالاهای مربوط به زیرگروههای مختلف از یکدیگر که معمولاً حدود 3 متر است
بُنبهاfly-away costواژههای مصوب فرهنگستانارزش هواگَرد بدون احتساب قطعات یدکی و هزینههای آموزش و پشتیبانی
حوأبلغتنامه دهخداحوأب . [ ح َ ءَ ] (ع اِ) وادی فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دلو بزرگ . || جای فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سم مغاک که گودی آن شبیه پیاله باشد. (ناظم الاطباء). || آبخور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
حوأبةلغتنامه دهخداحوأبة. [ ح َ ءَ ب َ ] (ع اِ) دلو بزرگ . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شیردوشه ٔ کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیردوش کلان . (ناظم الاطباء).
حواصلغتنامه دهخداحواص . [ ح ِ ] (ع اِ) چوب که بدان دوزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حواصلغتنامه دهخداحواص . [ ح ِ ] (ع اِ) چوب که بدان دوزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حوافشلغتنامه دهخداحوافش . [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ حافشه . آب راهه ها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حافشه شود.
حوازلغتنامه دهخداحواز. [ ح ُوْ وا ] (ع اِ) گوگالهای کلان . (از منتهی الارب ). الجبعلان الکبار. (از اقرب الموارد).
حواجیللغتنامه دهخداحواجیل . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حوجلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حواجل . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ننه حوالغتنامه دهخداننه حوا. [ ن َ ن َ / ن ِ ح َوْ وا ] (اِخ ) در تداول ، حوا. مادر آدمیان . مقابل باباآدم . رجوع به حوا شود. || (اِ مرکب ) در گیاه شناسی ، نام گیاهی است از تیره ٔ چتریان که یکساله است و برگهائی شبیه برگ زردک دارد و ارتفاعش بین <span class="hl" d
رأس الحوالغتنامه دهخدارأس الحوا. [ رَءْ سُل ْ ح َوْ وا ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای بر سر حوا که روشن تر از همه ٔ ستارگان صورت است ، و آنرا راعی نیز خوانند. (از صور الکواکب ص 104). و رجوع به راعی و صورت در صص 63 - <span cl
فحوادیکشنری فارسی به انگلیسیcontext, effect, implication, import, line, nuance, overtone, purport, significance, substance, tenor, thrust, turn