حواسلغتنامه دهخداحواس . [ ح َ ] (از ع ، اِ) حَواس ّ. ج ِ حاسة : محسوس نیستند و نگنجند در حواس نایند در نظر که نه مظلم نه انورند. ناصرخسرو.روزی دهان پنج حواس و چهار طبعخوالیگران نه فلک و هفت اخترند. ناصرخسر
حواسلغتنامه دهخداحواس . [ ح َ واس س ] (ع اِ) ج ِحاسة. مشاعر. سترسا. (از ناظم الاطباء). جمع حاسة که بتشدید سین مهمله است و آن قوتی است که حس میکند و اقسام آن ده اند: پنج ظاهری و پنج باطنی ، آنکه ظاهری اند اول آنها قوت باصره که از آن ادراک الوان و اشکال کرده میشود. دوم قوت سامعه که از آن ادراک
حواسلغتنامه دهخداحواس . [ ح َوْ وا ] (ع ص ) جوینده بشب . گویند: انه لحواس عواس . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کسی که در جنگ فریاد کند و اشخاص را بانگ دهد که ای فلان ، ای فلان . (از اقرب الموارد).
حواسفرهنگ فارسی عمید= حاسه⟨حواس پنجگانه (خمسه): (زیستشناسی) بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی، و بینایی.
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
باغراهlinear park, green waysواژههای مصوب فرهنگستانبوستانی در شهر یا حومه که اساساً طول آن بسیار بیشتر از پهنای آن است
حواساتلغتنامه دهخداحواسات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حواسة. || شتران گرد آمده . || شتران بسیارخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حواسة شود.
حواسةلغتنامه دهخداحواسة. [ ح ُ س َ ] (ع اِ) قرابت . || خواسته بخون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حاجت . (از اقرب الموارد). || غارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غنیمت .(از اقرب الموارد). || گروه مردم درآمیخته از هر جنس و فراهم آمدن گاه آنها. (منتهی الارب ) (آنندر
حواس باختهلغتنامه دهخداحواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
حواساتلغتنامه دهخداحواسات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حواسة. || شتران گرد آمده . || شتران بسیارخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حواسة شود.
حواسةلغتنامه دهخداحواسة. [ ح ُ س َ ] (ع اِ) قرابت . || خواسته بخون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حاجت . (از اقرب الموارد). || غارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غنیمت .(از اقرب الموارد). || گروه مردم درآمیخته از هر جنس و فراهم آمدن گاه آنها. (منتهی الارب ) (آنندر
بی حواسلغتنامه دهخدابی حواس . [ ح َ ] (ص مرکب ) بیخود و بیهوش . (آنندراج ). فراموشکار. (یادداشت بخط مؤلف ).
بدحواسلغتنامه دهخدابدحواس . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) بی حواس . بی هوش . گول و احمق . شوریده و سرگشته . دیوانه . (ناظم الاطباء).