حوالیلغتنامه دهخداحوالی . [ ح َ ] (از ع ، اِ) پیرامون . گرداگرد. دامنه . اطراف . جوانب . نواحی . نزدیکی . (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی . بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است . زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال
حوالیلغتنامه دهخداحوالی . [ ح َ لا ] (ع اِ) پیرامون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرداگرد. ولی در فارسی بکسر لام متداول و معمول است . (بهار عجم ) (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال یکم شماره ٔ 3).
حوالیلغتنامه دهخداحوالی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
حوالیلغتنامه دهخداحوالی .[ ح َ لی ی ] (ع اِ) ج ِ حَولی ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی اسب و گوسفند یک ساله . (مهذب الاسماء). رجوع به حولی شود. || (ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
عوالیلغتنامه دهخداعوالی . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) عَوال . ج ِعالیة. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رجوع به عالیة و عوال شود. چیزهای بلند. (آنندراج )(غیاث اللغات ) : طبیعت او در اختیار حدود... و ایثار سیوف و عوالی بر شنوف و غوالی و اعراض ...برخلاف طباع بشر بود. (
عوالیلغتنامه دهخداعوالی . [ ع َ ] (اِخ ) دههاست بر سواد مدینه . (منتهی الارب ). ضیعه ای است در چهارمیلی مدینه ، و گویند در سه میلی . (از معجم البلدان ).
حویلیلغتنامه دهخداحویلی . [ ح َ ](ع اِ) اماله ٔ حوالی است که بتصرف فارسیان بکسر لام و یای معروف باشد و الاّ حوالی در حقیقت بفتح لام است .(غیاث ) (آنندراج ) (بهار عجم ). رجوع به حوالی شود.