حکایت

hekāyat

معنی

۱. داستان؛ سرگذشت.
۲. (اسم مصدر) نقل کردن خبر یا سخن از کسی.

مترادف

۱. افسانه، داستان، روایت، سرگذشت، سمر، قصه، نقل ≠ واقعیت
۲. ماجرا

برابر پارسی

داستان، سرگذشت

جست‌وجوی دقیق

حکایت

لغت‌نامه دهخدا

حکایت . [ ح ِی َ ] (ع مص ) بازگفتن از چیزی . (صراح ). بازگفتن چیزی . بازگفتن گفتاری را. (منتهی الارب ). سخن نقل کردن . قول کسی را گفتن . سخن کسی بازگفتن . قول کسی را نقل کردن . نقل کردن . || شباهت داشتن . || نشان دادن از. || (اِ) داستان . دستان . || مطلب . مسئله . قضیه . || گ

حکایت

فرهنگ فارسی عمید

۱. داستان؛ سرگذشت.۲. (اسم مصدر) نقل کردن خبر یا سخن از کسی.

حکایت

دیکشنری فارسی به عربی

حکاية , قصة

حکایت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

fable, fiction, narration, parable, relation, story, tale

حکایت

دیکشنری فارسی به ترکی

anekdot

جست‌وجوی هم‌آوا

شارش کوئت

Couette flow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شارش حاصل از تنش برشی‌ ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر

کد احراز اصالت پیام چکیده‌بنیاد

hash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication code

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیده‌ساز اختـ . کاپ چکیده‌بنیادHMAC متـ . کد اصالت‌سنجی پیام چکیده‌بنیاد

حکایات

لغت‌نامه دهخدا

حکایات . [ ح ِ ] (ع اِ)ج ِ حکایت . نقل ها و روایتها. (آنندراج ) : الف لام را تلک آیات رابخوان تا بدانی حکایات را. شمسی (یوسف و زلیخا).مقامات و مقالات ایشان مدون است و بحکایات و روایات مبرهن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )

حقائد

لغت‌نامه دهخدا

حقائد. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حقیدة. (اقرب الموارد).

هکات

لغت‌نامه دهخدا

هکات . [ هَِ ] (اِخ ) به اصطلاح یونانیان ، ربةالنوع شکار. (از تعلیقات نصراﷲ فلسفی بر ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُ کولانژ).

جست‌وجوی مشابه

حکایتی

دیکشنری فارسی به عربی

قصصي

حکایتگر

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. حاکی، مبین، بیانگر، بیانکننده ۲. روایتگر، قصهگو، نقال

حکایت گفتن

لغت‌نامه دهخدا

حکایت گفتن .[ ح ِ ی َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) حکایت کردن : کمال حسن وجودت بوصف راست نیایدمگر هم آینه گوید چنانکه هست حکایت . سعدی .حکایت بر مزاج مستمع گوی .(گلستان ).

حکایت کردن

لغت‌نامه دهخدا

حکایت کردن . [ ح ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن . حدیث کردن . قصه کردن . یاد کردن : آنچه در غیبتت ای دوست بمن میگذردنتوانم که حکایت کنم الا بحضور. سعدی .یکی از بزرگان اهل تمیزحکایت کند ز ابن عبدالعزیز.