حکمةلغتنامه دهخداحکمة. [ ح َ ک َ م َ ] (ع اِ) کام لگام که در آن افسار باشد. (منتهی الارب ). حلقه ٔ آهنی که بر دهنه ٔ لجام اسب کنند. کام . دهانه . حلقه ٔ لگام . (از مهذب الاسماء). حلقه ٔ لگام زیرین . احکام ؛ حکمه بر سر اسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیش روی آدمی . || شأن آدمی و امر وی .
حکمةلغتنامه دهخداحکمة. [ ح َ م َ ] (ع مص ) لگام به دهن اسب کردن . || بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ). || بازگشتن . رجوع .
حکمةدیکشنری عربی به فارسیسخن کوتاه , کلا م موجز , پند , کلمات قصار , پند و موعظه , لطيفه , هجا , سخن نيشدار , قطعه هجايي , فرزانگي , خرد , حکمت , عقل , دانايي , دانش , معرفت
حکیمةلغتنامه دهخداحکیمة. [ ح َ م َ ] (ع ص ) تأنیث حکیم . زنی حکیم . ج ،حکیمات . و در عرب چهار تن این عنوان و لقب دارند که آنان را حکیمات العرب خوانند. رجوع به حکیمات شود.
حکیمةلغتنامه دهخداحکیمة. [ ح ُ ک َ م َ ] (اِخ ) بنت غیلان الثقفیة زوجه ٔ یعلی ابن مرة. صحابیه است و او یک حدیث از رسول اکرم (ص ) روایت کرده است .
اقمعلغتنامه دهخدااقمع. [ اَ م َ ] (ع ص ) آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، قُمع. (منتهی الارب ). || فرس اقمع؛ اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه استخوان نای گلوی او بزرگ باشد. (منتهی
اکمةلغتنامه دهخدااکمة. [ اَ ک ِم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ کِمَامة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ کِم ّ. (اقرب الموارد). رجوع به کمامة و کم شود.
خزانةالحکمةلغتنامه دهخداخزانةالحکمة. [ خ ِ ن َ تُل ْ ح ِ م َ ] (اِخ ) نام کتابخانه و دارالترجمه ٔ مأمون خلیفه است و آنرا بیت الحکمة نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
محکمةلغتنامه دهخدامحکمة. [ م َ ک َ م َ ](ع اِ) داوری خانه . (منتهی الارب ). رجوع به محکمه شود. || جای فرمان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محکمةلغتنامه دهخدامحکمة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ م َ ] (اِخ ) خوارج . آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الاﷲ. قائلین به «لاحکم ..» و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که اراده ٔ تحکیم فرمود میان خود و معاویه و گفتند لاحکم الاﷲ
محکمةلغتنامه دهخدامحکمة. [ م ُ ک َ م َ ] (ع ص ) تأنیث محکم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.- آیات محکمه ؛ آیات محکمات . آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس . رجوع به محکم شود.- سوره ٔ محکمه ؛ سوره ٔ مبین و غیرمتشابه که در آن ج