حیلغتنامه دهخداحی . (اِ) نام دیگر حرف «حاء»، یکی از حروف الفبای عربی . (المعجم ) : نان از حی حسیبک در پیچ و جیم زیجک .بسحاق اطعمه .
حیلغتنامه دهخداحی . [ ح َی ی ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی . زنده ٔ همیشه . (مهذب الاسماء) : هو الحی الذی لایموت .مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی همه بلفظ برآویخته ست ازو بیزار. ناصرخسرو.اول دفتر بنام ایزد داناصانع و پ
حیلغتنامه دهخداحی . [ ح َی ی ] (ع اِ)زنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل ِ میت .ج ، احیا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : «مکن بدی تو و نیکی بکن » چرا فرمودخدای ، ما را گر ما نه حی ّ و مختاریم ؟ ناصرخسرو.فروماندم از کش
حیلغتنامه دهخداحی . [ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 754 تن سکنه است . از زرینه رود مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن و قلمستان . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی آن : قا
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
حیل حیللغتنامه دهخداحیل حیل . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ، اِ مرکب ) اسم صوت است که بدان بزان را زجر کنند. (از اقرب الموارد). زجر است بزان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
حیقرلغتنامه دهخداحیقر. [ ح َ ق َ / ق ُ ] (ع ص ) خوار. || ضعیف . || لئیم الاصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حیقرلغتنامه دهخداحیقر. [ ح َ ق َ / ق ُ ] (ع ص ) خوار. || ضعیف . || لئیم الاصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حی علی الصلوةلغتنامه دهخداحی علی الصلوة. [ ح َی ْ ی َ ع َ لَص ْ ص َ لا ] (ع ، جمله ٔ انشائی ) بشتاب به نماز. زودتر باش به نماز. (زمخشری ). متوجه شوید و تعجیل کنید و بشتابید به نماز.
حی علی الفلاحلغتنامه دهخداحی علی الفلاح . [ ح َی ْ ی َع َ لَل ْ ف َ ] (ع ، جمله ٔ انشائی ) فقره ای است از اذان و اقامه ، بمعنی بشتابید و تعجیل کنید به رستگاری .
دحیلغتنامه دهخدادحی . [ دَح ْی ْ ] (ع مص ) گستردن چیزی را. (از منتهی الارب ). گسترانیدن . || راندن شتران را. (منتهی الارب ).
دحیلغتنامه دهخدادحی . [ دَ ح َی ی ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). دحی و داحیة نام دو آبست میان جُناح ، کوهی از آن بنی الاضبط بن کلاب و مرّان و آن دو همانست که تُلیّان نیز نامیده شده اند. (معجم البلدان ).
حجرالرحیلغتنامه دهخداحجرالرحی . [ ح َ ج َ رُرْ رَ حا ] (ع اِ مرکب ) سنگ آسیا. آسیاسنگ . قوف . سنگی است سیاه و با سوراخها مانند اسفنج و با صلابت و از جبال طرف شرقی حلب خیزد و در آخر سیم گرم و خشک و محلل و حابس خون حیض و چون گرم کرده سرکه را بر او ریخته عضو را ببخار او نگهدارند باعث ازاله ٔ ورم و ن