حیالغتنامه دهخداحیا. [ ح َ ] (از ع ، اِ) فراخی سال و حال . || باران . و بمد آخر [ حیاء ] نیز آمده . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). باران بهاری . (دهار). باران که زمین زنده کند. (مهذب الاسماء). || گیاه از آنجا که از باران ناشی میشود. || پیه و روغن . (اقرب الموارد). || شرم . (آنندراج ). در تداو
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
طبلهای دوطرفهdouble-skin drums, double-head drumsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از طبلها که دو سمت بدنۀ آنها پوست دارد
طبلهای یکطرفهsingle-skin drums, single-head drumsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از طبلها که یک سمت بدنۀ آنها پوست دارد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
حیاثوندلغتنامه دهخداحیاثوند. [ ح َ ث َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانونر بخش مرکزی کرمانشاه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 330 تن سکنه است . ازرودخانه ٔ آهوران و چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ولبنیات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه
حیادلغتنامه دهخداحیاد. (ع مص ) محایده . میل کردن از چیزی . یکی سوی شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حایده ؛ جانبه و فی اساس مال عنه و عدل . (از اقرب الموارد).
حیاملغتنامه دهخداحیام . (ع مص ) قصد کار کردن . (منتهی الارب ). قصد و طلب کاری کردن .(ناظم الاطباء). آهنگ کردن . حوم . رجوع به حوم شود.
حیاثوندلغتنامه دهخداحیاثوند. [ ح َ ث َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانونر بخش مرکزی کرمانشاه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 330 تن سکنه است . ازرودخانه ٔ آهوران و چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ولبنیات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه
حیادلغتنامه دهخداحیاد. (ع مص ) محایده . میل کردن از چیزی . یکی سوی شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حایده ؛ جانبه و فی اساس مال عنه و عدل . (از اقرب الموارد).
حیاملغتنامه دهخداحیام . (ع مص ) قصد کار کردن . (منتهی الارب ). قصد و طلب کاری کردن .(ناظم الاطباء). آهنگ کردن . حوم . رجوع به حوم شود.
حیاءلغتنامه دهخداحیاء. [ ح َ ] (ع اِ) توبه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شرم . (منتهی الارب ). || حشمت . (از اقرب الموارد). جرجانی گوید: گرفتگی نفس است از چیزی و ترک آن چیز از ترس سرزنش . (اقرب الموارد). و آن بردو نوع است نفسانی و ایمانی . و حیاء نفسانی شرمی است که خداوند آنرا در همه ٔ
زرحیالغتنامه دهخدازرحیا. [ زَ رَ ] (اِخ ) (کسی که خداوند باعث وجود او شد). اول :کاهنی بود از نسل العازار. اول تواریخ 6:6 و 51 و کتاب عزرا 7:<span class="hl" d
مرحیالغتنامه دهخدامرحیا. [ م َ رَ ح َی ْ یا ] (ع ص ، اِ) تیرانداز. (منتهی الارب ). مَرحَی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرحی شود.
محیالغتنامه دهخدامحیا. [ م َح ْ ] (ع اِ) مَحیی ̍. مقابل ممات . حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون .(قرآن 21/45). مقابل مرگ . زندگی . (آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگانی من و مرگ من . (ناظم الاطباء).در محیا و ممات ؛ در زندگی و مرگ . ج ، محایا. (