حیاتلغتنامه دهخداحیات . [ ح َ ] (ع اِمص ) عمر. زیست . زندگی . مقابل ِ ممات . زندگانی . (آنندراج ) : کی باشدت نجات ز صفرای روزگارتاباشدت حیات ز خضرای آسمان . خاقانی .و جاودانی و دوباره از صفات اوست و با لفظ دادن و یافتن مستعمل . (آن
حیاتلغتنامه دهخداحیات . [ ح َی ْ یا ] (ع اِ) ج ِ حیة. مارها. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به حیة شود. || کرمان دراز بزرگ که در امعاءالدقاق افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کرمهای دراز. (غیاث ). || (اِخ ) ستاره ها که مابین فرقدین و بنات نعش اند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
حیاتیدیکشنری فارسی به انگلیسیarterial, critical, crucial, exigent, fateful, grave, obbligato, overbearing, seminal, subsistence, vital
حیات داودلغتنامه دهخداحیات داود. [ ح َ وو ] (اِخ ) نام موضعی است در ناحیه ٔ شمال خلیج فارس . رجوع به جغرافیای غرب ایران شود. نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. حدود و مشخصات آن عبارتند از باختر به خلیج فارس ، از شمال باختری به دهستان لیراوی ، از شمال ارتفاعات بام بلند و کوه ج
حیات وحشwildlifeواژههای مصوب فرهنگستانهمۀ موجودات گیاهی و جانوری که در محیط طبیعی، بدون مداخلۀ انسان، زندگی میکنند
روح حیاتلغتنامه دهخداروح حیات . [ ح ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بخار رطب است که حیات بدن از آن است . (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 281).
روحیاتلغتنامه دهخداروحیات . [ حی یا ] (ع ص نسبی ) ج ِ روحیة، آنچه منسوب و متعلق به روح باشد. رجوع به روحیة و فرهنگ رازی شود. || در تداول کنونی به معنی مجموعه ٔ اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود.
شحیاتلغتنامه دهخداشحیات . [ ش َ حی یا ] (اِخ ) دهی از دهستان چنانه ٔ بخش شوش شهرستان دزفول . دارای 400 تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ کرخه ، محصول آن غلات ،برنج و کنجد است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شطحیاتلغتنامه دهخداشطحیات . [ ش َ طَ حی یا ] (ع اِ) ج ِ شطحیة، به معنی سرریز دیگ . (یادداشت مؤلف ). || (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) سخنان خلاف شرع بر زبان آوردن و چیزهای مخالف ظاهر شرع گفتن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). کلماتی که در وقت مستی و ذوق از بعضی واصلین صادر می شود،