حیاللغتنامه دهخداحیال . (ع اِ) رشته ای که میان هر دو تنگ شتر بندند تا تنگی که جانب ران میباشد بر غلاف نره ٔ شتر نیفتد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || دو بازوی چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقابل . (منتهی الارب ). رویاروی چیزی . (آنندراج ): قعد حیاله و بحیاله ؛نشست
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
گردشگری بینقارهایlong-haul tourism, long-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفر طولانی غالباً بینقارهای که با هواپیما معمولاً بیش از پنج ساعت طول میکشد
گردشگری درونقارهایshort-haul tourism, short-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفری درونقارهای یا محلی که با هواپیما معمولاً کمتر از پنج ساعت طول میکشد
منحنی بروکنرmass haul diagram, mass haul curve2واژههای مصوب فرهنگستانمنحنیای که براساس مسافت ترسیم میشود و نشاندهندة سطح مقطعهای عرضی خاکبرداری و خاکریزی و نیز مسافت حمل مصالح است
حیالةلغتنامه دهخداحیالة. [ ل َ ] (ع مص ) آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن . و کذلک النخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود.
مراوقةلغتنامه دهخدامراوقة. [ م ُ وَ ق َ ] (ع مص ) متقابل بودن رواق کسی با دیگری . فهو رواقه و مراوقه . (از متن اللغة). رواق یکی در کنار و حیال رواق دیگری بودن . (از اقرب الموارد).
نتاقلغتنامه دهخدانتاق . [ ن ِ ] (ع اِ) رویاروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حیال . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). یقال : بنی داره نتاق داره ؛ ای بحیاله . (منتهی الارب ).
چپ اندازلغتنامه دهخداچپ انداز. [چ َ اَ ] (نف مرکب ) مکار و حیّال [ حیله گر ]. (آنندراج ). آنکه مردم را مغلطه داده ، کار از پیش برد. (آنندراج ). مکار و فریب دهنده . (فرهنگ نظام ) : راست میگویم این شکایت نیست نظر او بما چپ انداز است . حاذق گیلان
حائللغتنامه دهخداحائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ . شتر نازا. ناقه ٔ حائل ؛ آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک
توریکلغتنامه دهخداتوریک . [ ت َ ] (ع مص ) حیال ورک گردانیدن رسن و پالان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سرین ستور برنشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر سرون ستورنشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دوتا کردن پا بر ستور و بر یک سرین نش
حیالةلغتنامه دهخداحیالة. [ ل َ ] (ع مص ) آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن . و کذلک النخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود.
احیاللغتنامه دهخدااحیال . [ اِح ْ ] (ع مص ) چاره ساختن . (دستورالاخوان قاضی بدر محمد دهار، نسخه ٔ خطی مؤلف ). || حواله پذیرفتن . (دستورالاخوان ).